یاد این داستان افتادم. جالبه
میگن یه روز یه پسر فقیر و یک پسر پولدار سر قبر پدرشون نشسته بودن.
پسر پولداره میگه ببین قبر بابای منو چقدر بزرگ و شیکه. ببین چند تا طبقه داره ولی قبر بابای تو سنگش از خار و خاشاکه.
پسر فقیر لبخند تلخی می زنه و میگه اگه یه روز خدا بگه هر کی مرده میتونه زنده بشه و فقط چند دقیقه مهلت بده به مرده ها تا زنده بشن. اولین نفری که از قبر بیرون میاد بابای منه چون قبرش ساده است اما تا بابای تو بخواد از زیر این قبر مجلل و شیک بیرون بیاد کلی طول میکشه و خدا میگه برگرد مهلتت تمام شد.
__________________
هرچه زدم بی تو دلم وا نشد / جز تو کسی باب دل ما نشد / هرچه پرستو شدم و پر زدم / همنفسی مثل تو پیدا نشد .
(عاشقتم پی سی سیتی)
|