سلام بر همشهری های عزیز
گفتین مشکلات یادم بدبختی هامان افتادم منم که دلم پره تا دلتان بخواد
به قول دانه یکی از مشکلاتمان اینه که بلد نیستیم اعتراض کنیم یه مثال ساده میزنم دیگه خودتان تا آخرشه بگیرین مثلا اگه امروز یه دانه نان سی تومان باشه فردا بشه صد تومان کسی نمیگه چرا ایطوری شد علتش پرسیدم از قدیمیا میگن چون ما همش تو بمباران بودیم همش زدن تو سرمان بلد نیستیم اعتراض کنیم درسته خیلی تاثیر داره
ای یه نمونه اش یه مشکل دیگه مشکل رفت و آمد با اتوبوسای خط واحده وای خدایا یعنی خدا نکنه کسی از اتوبوس استفاده کنه اعصاب دیه براش نمیمانه دیر دیر میان هیچ اتوباسای زمان مش ممد علیه هیچ سر ایستگاهم که به دلخواه نگه میدارن اونم هیچ بدبختی بعضی ها فرهنگ سوار شدن تو اتوبوسه ندارن فقط یه روز برین سوار اتوبوسای فردوسی اگه کافر نشدین دیگه ایمانتان خیلی بالاست هرچقدرم اعتراض مکنی انگار نه انگار ولی از حق نگذریم الان یه ذره بهتر شده
قربان رفتار کارمند با ارباب رجوعم برم که او دیگه بخوام بگم یه مثنوی میشه البته ای تو همه شهری ایطوریه باز یه ذره شهرما خوبه میری روبه رو کارمنده خدا هاوار روبه روش میگه خانم برو بهت زنگ میزنیم میگم آخه قشنگ من آمدم جلوت جوابمه نمیدی پشت تلفن مخوای جواب بدی
یه چیز دیگم بگم چند وقت پیش تو پارک شاهد نمایشگاه پاییزه بود نمیدانم رفتین یا نه ولی من یه روز رفتم چقدر شلوغ بود او بمانه ما هم خسته شدم گفتیم بشینیم رو چمنا چشمتان روز بد نبینه بقدری آشغال روی زمین بود که جا برای نشستن نبود حالا خیلی هام نشسته بودن همو موقع یه پسره دیدم داره پوست پفکشه میندازه رو زمین بی رودربایسی میگم اگه کسیه ببینم صد تا حرف تو دلم بهش میزنم و دعا مکنم روزی همو آشغاله انداخته رو زمین همو آشغال پره تو خانه اش بشه منم گفتم عزیزم سطل آشغال اونجاس مادرش از او طرف میاد میگه خانم چکار داری به بچه مه ای همه آشغال حالا اینم بندازه چه میشه
شما بودین چه میگفتین چقدر حرص میخوردین
خداییش آدم با خانه خودشم ایطوری مکنه خودتان قضاوت کنید
مه خیلی پرحرفی کردم تازه اینا یه نمونه کوچیکش بود