امروز بعدازظهر خیلی عصبانی بودم.گفت م بیام اینجا درد دلمه بگم یه خورده خالی شم.تنها دلیل عصبانیت مه همین وانتهای دست فروشن که تو کوچه ها میگردن .انگار نه انگار که ساعت 2و لنگ ظهره.ایجو داد زد که سه متر ونیم از خواب پریدم.تا مه رفتم در خانه ره باز کردم که بهش حرف بزنم نامرد گازشه گرفت در رفت