در متن زير كتاب بوف كور هدايت با توجه به فاكتورهاي اشاره شده در مقاله ميلر نقد شده است.
1- غرابت ادبيات در بوف كور
«درباره مضمون بوفكور نظرات زيادي ارائه شده كه اغلب با يكديگر در تضادند. برخي آنرا شرح حال يك مريض رواني ميدانند، و برخي اسطورههاي شرقي، برخي آنرا داستاني فلسفي ميدانند بيانگر فلسفه بودا، ديگران آن را در اصل نيهيليستي ميخوانند. و بازهم برخي بوف كور را در اصل رماني اجتماعي و حتي سياسي خواندهاند...
به نظر من هيچ يك از اين نظرات در اصل «غلط» نيست. اشكال زماني است كه يكي از آنها را نه بعنوان يكي از مضامين مستتر در داستان كه به عنوان كل داستان ارائه ميدهيم. بوف كور بر محور يك مضمون مشخص و روشن كل نميگيرد، گرچه مضامين زيادي ميتوان در آن يافت. ولي مهمتر از اين مضامين دريافتهاي ماست از داستان»
۲- زبان
هدايت از تكنيك تكگويي (مونولوگ) در نگارش بوفكور بهره گرفته است.
از آنجا كه شواهد بسيار در متن خواننده را به در نظر گرفتن اين تكنيك در خواندن بوفكور ملزم ميكند، بايد بتوان بر اساس مفروضات زير به تحليلي يكدست و بيتناقض از بوف كور دست يافت. مفروضات موردنظر، با توجه به عناصر دراماتيك مونولوگ، از اين قرارند:
الف) در بوفكور، راوي واحدي وجود دارد كه در لحظة بحراني بعد از قتل زن اثيري/لكاته قرار گرفته است.
ب) در بوفكور، مخاطبِ راوي ساية اوست كه به گفتة راوي بازتابي از همة شخصيتهاي ديگر داستان است.
ج) در بوفكور، راوي با لحني حق به جانب و ظاهراً مستدل به توجيه جنايت خود ميپردازد، امّا درخلال حرفهاي او متوجه ميشويم كه، عليرغم حرفهاي فيلسوفمآبانه، راوي ناآگاهانه در كار لودادن روحية بيمارگونة خويش است. و علائم وسواس، توهم، هذيان، اختلال شخصيتي، ترس بيجا، تمايل به آدمكشي، اعتياد، تمايل به مرده و خرافهپرستي در شخصيت و رفتار او بارز است.
د) در بوف كور، صادق هدايت مجال اظهارنظر مستقيم را از خود سلب ميكند و ذكاوت خواننده را در مقابل راوي متكلم وحده به چالش برميانگيزد.
۳- اسرار، واژه ؟؟؟
خوانندة آثار هدايت بايد محتاط باشد و بداند كه كلمات در داستانهاي او گاهي ممكن است معنايي غير از معناي متداول داشته باشند. تصويرها و توصيفات گاهي بايد با درنظر گرفتن مفهوم غيرمتداولشان تعبير شوند. اين شگرد را هدايت در داستاننويسي نه براي دستانداختن خواننده، بلكه از جهت عمق بخشيدن به مضمون، ايجاد رئاليسم و عدم حقنه كردن نظر خود به خواننده به كار ميگيرد.
چنان كه گفتيم، در بوفكور، راوي علاوه بر همه خصوصيات متناقضي كه دارد، از قدرت كلامي چنان سحرآميز برخوردار است كه از همان ابتدا قادر است پردهاي خوشنقش و نگار از كلمات قصار و كليبافيهاي ظاهراً متفكرانه و فيلسوفمآبانه برصد عيب نهان خود بكشد تا جنايت هولناكش درنظر خواننده بيرنگ شود. او موفق ميشود به نيروي گفتار جنايت خود را به چشم خواننده موجّه جلوه دهد و از چهرة تبهكار خود مظلوم دادخواهي بسازد كه شفقت و همراهي خواننده را نيز با خود داشته باشد، عليالخصوص كه او متكلم وحده است و حضور هشداردهندة نويسنده به شكل مستقيم در داستان مجال بروز ندارد.
از همان ابتداي داستان، راوي با سرپوش نهادن بر مشغلة اصلي ذهن خود ذهن خواننده را با مسئلهاي انتزاعي درگير ميكند و آن را با چنان جادويي مطرح ميكند كه خواننده از همان جا قدرت تفكّر خود را منفعلانه به او ميسپارد:
در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد. اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد.
۴- اختراع يا اكتشاف
در بوف كور سه دسته شخصيت وجود دارد. زن اثيري، راوي، و مردم معمولي. راوي به علت تماس با هنر و فلسفه از سنخ مردم معمولي جداست و عدم ارتباط خود را با جامعه نتيجة همين عدم تجانس ذهن آرمانگراي خود با روحيه مردم معمولي ميداند. آنجا كه راوي بوف كور به مسائلي چون خرافات، عادات كسالتبار و سنتهاي سنگشدة جامعه، كه در هيئت شخصيتهايي مثل پيرمرد خنزرپنزري و دايه مجسم شده، يورش ميبرد، خواننده به حق با راوي همراه ميشود. اما، چنان كه بعداً خواهيم ديد، هدايت خود راوي را نيز در تحليل نهايي از قماش همين مردم و محصول همين جامعه ميبيند. خشم و نفرت راوي از مردم، بيش از آن كه نتيجة آرمانگرايي او باشد، خشونتي است ناشي از انفعال و بيعملي او.