* آن شبی که میرفتی میخواستم از تمام کلمه های خیس خورده ام از اشکم برایت
غزل بنویسم و حرفهای پریشانم را در هوای نگاه هایت نظم دهم می خواستم تو
باشی و من حضورت را حس کنم میخواستم حرفی بزنم که همیشه در کنارم بمانی .
من به همین نگاه هایت قانع بودم ولی تو به رسم بی وفایی رفتی و وقتی که از من
دور شدی وقتی که از کوچه مان میگذشتی برگشتی و رو به همان پنجره آن واسطه
های مهربان بین من و تو فریاد زدی که دوستت دارم خواستی فراموشت کنم ؟
خواستی با یادت زندگی کنم ؟ یا در انتظارت بسوزم؟
با رفتنت آن ستاره ای که برای چشمان زیبای تو چشمک میزد نابود شد آن دلی که
برای دیدن تو لحظه شمازی میکرد شکسته شد آن فکری که به یاد تو روز و شب را
سپری میکرد تباه شد. به خودم میگویم برای چه آرام و قرار نداری . از چه محزونی ؟
گاهی اوقات باور چیزی که اصلا نمیتوان فکرش را کرد برای آدم محال است گاهی از
خودم میپرسم که طبق کدام قانون و تبصره است که مجرم شناخته شدم اما جوابی
برای رضای خودم یافت نمیشود آن دلی که برای تو میتپد اکنون بی قرار است . .. بی
قراره بی قرار . تنها امیدم در هر گوشه و کنار این دنیای پهناور که هستی این را
بدان که من بهارم تو آن گلی باش که در بهار می روید . پاییزم آن بارانی باش که در
پاییز می بارد . من مسافرم تو آن همسفر لحظه های آبی ام باش
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|