
10-01-2010
|
 |
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال 
|
|
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552
4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آخر ای دوست كجایی ؟
كه دگر خسته ترینم
به خدا بی تو پریشان شده دنیای حزینم
خانه بی عطر نفس های تو پژمرده و خسته است .
و از اینجا دل من سیر گرفته است
لحظه ای از پس احساس غریبت تو ببینم .
تو نگاهم كن و یك بار صدایم بزن ای دوست .
شعله ای هم تو به فانوس نگاهم بزن ای دوست .
<< التماس >> از در و دیوار دلم می بارد
بال در حال و هوایم بزن ای دوست .
دیر گاهیست نیایی به سراغ دل خسته نكنی یادی از این قاصدك بال شكسته .
كه دگر دیر زمانیست سر یك بوته ی خشكیده نشسته
تو چه دانی كه غم نامدنت .
سوخت وجودم.
دست نامردمیان شعله زده بود و نبودم
خنجر از پشت به ناحق خوردن .
بحر نامردی مردان مردن.
خون دل را به قصاص بی گناهی خوردن .
تو چه دانی كه چه دردی دارد !!
و چسان « بغض » به دیوار گلو بگذارد.
و چه شبها ای دوست نم نم درد ز چشمان تر بی گنهی می بارد .
تو كه از آه سحر خون هیچ ندانی .
تو ز پروانه ی افروخته پر هیچ ندانی .
به خدا بی تو هوا دودی و در هاله گرد است .
« مرغ عشقی » كه به دیوار قفس كز كرده
دلش اینجا چه گرفته است و تنش خسته ی درد است
و ببین باغچه ی غرق شقایق
امروز مثل این سینه پاییزی من بی حس و زرد است .
قمُری از نامدنت میگوید .
كوچه جا پای قدم های تو را می بوید .
اشك در چشم قناری جاریست .
بی تو دنیا همه شب رویاییست.
تنم این جا تنهاست و دلم پر ز غم است.
لحظه ها مبهوتند و هوا بحر تنفس چه كم است .
یاس در بهت سكوت عطرشب بو جاریست .
دست من خسته و محتاج حضور یاریست .
غصه ها آزادند خنده ها در بندند .
دل من محو سكوت همه غم ها به دلم می خندند .
سینه از شعله غم لبریز است .
لحظه ی صبح بهار دل من پاییز است .
باغچه خسته و خواب آلود است .
بلبل از این همه خاموشی گل غمگین است .
بی تو اما اینجا پلك گل غمگین است .
لحظه ها میگذرد بی تو اما در خواب !
می تپد این سینه هنوز بی تو اما بی تاب .
تو خودت می دانی .
بی تو چون می گذرد و خودت می دانی
ورنه هر لحظه ی
تنهایی من بی تو در جاده ی سر سبز جنون می گذرد .
« « تو سراپای وجودت ز صفایی تو فقط زاده ی لبخند خدایی » »
و بدان دوست زمانی كه بیایی :
نه دگر از نی غم ساز ببینی
نه اثر از غم پرواز ببینی
تو چه دانی ؟
چون روی این دلم از سوز بمیرد .
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !
ویرایش توسط مهدی : 10-01-2010 در ساعت 08:04 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|