
10-04-2010
|
 |
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 144
سپاسها: : 15
11 سپاس در 9 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به ساعت نگاه میکنم :
حدود سه نیمه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سو سوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|