
10-05-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زخم های عشق
چند سال پیش در یک روز گرم زمستانی در جنوب فلوریدا ،پسر کوچکی با عجله لباس هایش را در آورد وخنده کنان داخل در یاچه شیرجه رفت.مادرش از پنجره نگاهش می کرد واز شادی کودکش لذت می برد .
ناگهان مادر تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند ،مادر وحشت زده به طرف دریاچه دوید وبا فریاد پسرش را صدا زد .پسر سرش را بر گر داند ولی دیگر دیر شده بود .
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد .مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت .
تمساح پسررا با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آن قدر زیاد بود که نمی گذاشت او بچه را رها کند وکشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ،صدای فریاد های مادر را شنید ،به طرف آنها دوید وبا چنگگ محکم بر سر تمساح زد واورا کشت.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند .دو ماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی بیابد .پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود وروی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود .
خبر نگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد .
پسر شلوارش را کنار زد وبا ناراحتی زخم ها را نشان داد،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد وگقت :«این زخم ها را دوست دارم ،اینها خراش های عشق مادرم هستند.»
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|