
10-07-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لاله رخا سمن برا سرو روان کیستی
سنگدلا، ستمگرا، آفت جان کیستی
تیر قدیکمان کشی زهره رخی و مهوشی
جانت فدا که بس خوشی جان و جهان کیستی
از گل سرخرستهای نرگس دسته بستهای
نرخ شکر شکستهای پسته دهان کیستی
ای تو به دلبریسمر، شیفتهی رخت قمر
بسته به کوه بر کمر، موی میان کیستی
دام نهاده میرویمست ز باده میروی
مشت گشاده میروی سخت کمان کیستی
شهد و شکر لبان تو جملهجهان از آن تو
در عجبم به جان تو تاخود از آن کیستی
عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم
بس کن آخر بس کن آخر روستایینیستم
چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند
چون مرا گویی که دربند جدایینیستم
من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان
من ز هر بادی نگردم من هوایینیستم
من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس
زانک من جان غریبم این سرایینیستم
ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم
خود بگو من کدخدایم من خدایینیستم
من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد
غرقهام در بحر و دربند سقایینیستم
در غم آنم که او خود را نماید بیحجاب
هیچ اندربند خویش و خودنمایینیستم
چون طفل اشک پرده در راز نیستم
از من مپوش راز که غماز نیستم
درانتظار اینکه مگر خواندم شبی
یک شب نشد که گوش بر آواز نیستم
بیخود مرا حکایتاو چیست بر زبان
گر در خیال آن بت طناز نیستم
در بزم عشق نرد مرادینمیزدم
زانرو که چون رقیب دغا باز نیستم
گر ترک خانمان نکنم از برایتو
وحشی رند خانه برانداز نیستم
ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
خوش دلبری، ندانم جانان کیستی
بس نادرهنگاری، بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی
ای آنکه در صحیفهی حسنآیتی شدی
گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی
ای تازه گلبنی که شکفتی به ماهدی
با این نسیم خوش ز گلستان کیستی
از کافری به سوی مسلمانی آمدی
اینجابرای غارت ایمان کیستی
جهانها در آرزوی تو میبگسلد ز هم
چون گویمت کهبستهی پیمان کیستی
دوش از برم برفتی و بر خوان نیامدی
امشب بگو کجائی ومهمان کیستی
خاقانی آن توست بهر موجبی که هست
معلوم کن ورا که تو خود ز آنکیستی
ای همه راحت روان، سرو روان کیستی
ملک تو شد جهان جان، جان و جهانکیستی
اینت جمال دلبری مثل تو کس ندیدهام
هیچ ندانم ای پسر تا تو از آنکیستی
از لب همچو شکرت پر گهر است عالمی
ای گهر شریف جان گوهر کانکیستی
بی تو چو جان و دل توی سیر شدم ز جان و دل
ای دل و جان من بگو تا دلوجان کیستی
ای زده راه بر دلم نرگس نیم مست تو
رهزن دل شدی مرا روح روانکیستی
عطار از هوای خود سود و زیان ز دست داد
از پی وصل و هجر خود سود و زیانکیستی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|