نمایش پست تنها
  #838  
قدیمی 10-07-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت .
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت .
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند .
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند .
آرایشگر گفت : من باور نمی­کنم خدا وجود داشته باشد .
مشتری پرسید : چرا باور نمی­کنی ؟
آرایشگر جواب داد : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد . به من بگو ، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می­شدند ؟ بچه­های بی­سرپرست پیدا می­شد ؟ اگر خدا وجود می­داشت ، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد . نمی­توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می­دهد این چیز­ها وجود داشته باشد .
مشتری لحظه­ای فکر کرد ، اما جوابی نداد ، چون نمی­خواست جر و بحث کند . آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با مو­های بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف و ژولیده بود . مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می­دانی چیست ، به نظر من آرایشگر­ها هم وجود ندارند .
آرایشگر با تعجب گفت : چرا چنین حرفی می­زنی؟ من این جا هستم ، من آرایشگرم . من همین الان مو­های تو را کوتاه کردم .
مشتری با اعتراض گفت : نه! آرایشگر­ها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با مو­های بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی­شد .
آرایشگر جواب داد : نه بابا ، آرایشگر­ها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی­كنند .
مشتری تأيید کرد : دقیقاً ! نکته همین است . خدا هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه
نمی­کنند و دنبالش نمی­گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد .
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید