
10-10-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت وهر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خودرا می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب ازشعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از اینموضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند .
ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت :
خیالتان راحت ! کاری می کنم که حاکم تا ابد بی خیال شعر شود !
سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب شعرش شرکت کند .
حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد :
خیلی خوب است هم شب شعر دارم هم تفریح و خنده !
هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند تااینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت :
حاکما ! لطفا “ب” مرحمت کنید !
(یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن ) حاکم نیز طبق عادت شروع کرد به خواندن یکی از ابیات خود که :
ببین و بشین اینک آنجا و ببین و لیک می دانم که نمی خواهی ما را !
و به شاعران گفت :
قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای درپیتی خودتان مقایسه کنید!
سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت : پدر سوخته ! “الف” بده !
ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :
اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|