امروزخدایی کردم !
امروز عروسک چوبیم رو نگاه کردم و خداییکردم...
آدمک کوچکی که تقریبا هفت سال پیش تنها با یک کارد از دل یه تکه چوب کوچکدرش آوردم ...
آره، حرکتش دادمو خدایی کردم ...
و چه حس غرور آمیزی،
بردمش لب پنجره ...
آروم گرفتمش بیرون ...
تمام وجودش دست من بود ...
اینکه بندازمش یانه!
اما نه،دوستش دارم ...
به اندازه جزیی از خودم ...
پس آروم در حالی که می آوردمش داخل بهش گفتم:
بیچاره!
خدای تو خودش خدا داره ...
خوش به حال خودم که خدای من... خدائی نداره !!
__________________
-------------------------------
ای تو همیشه در میان
آمدمت که بنگرم
گریه امان نمی دهد 
|