گاهی تمام آنچه می خواهم،
دفتری است برای از تو نوشتن،
قلبی که اندوهم را بفهمد
و دستی که گونه های ترم را نوازش دهد…
اینجا و تمام آنچه با من است
بوی خوش تو می دهد…
لحظه ها رنگ تو را پوشیده اند
و من، از عطر سرشار حضورت، مستم…
با دست های یخ زده ام بخارهای اندوه را
از شیشۀ ذهنم پاک می کنم
و حضورت را به رخ لحظه های تنهایی می کشم…
.
.
.
این روزها در نی نی چشمانم
تنها تصویر محو تو نقش بسته است….
راستی !
چرا خاطره ها فراموش نمی شوند؟؟؟