شور آفرین
ایرج عبادی
مرا از عمق معابد تنهایی
از دیوار و سنگ و سنگواره
و سنگ چین دیروز
رها کن!
اینجا
اینهمه سبز ر یخته در گلدان احساست
آسفالت و کارخانه و خیابان را
در آپارتمانهای نا مهربان می پیچد
و کنار سبز ترین سبزی حادثه عشق
تنت بید مجنون را ورق می زند!
این گیسوی سبز رها در یورش لامپ های پروانه
آغوش رهای موج خواستن را
در نور و آب پرتاب می کند
نگاهی که پرندگان را بال میرنند
بال بالی در بال همیشه ی پرواز
از کدام قبله ی بی شن و ماسه آمده ای
آ
ف
ت
ا
ب
که نام طلوع و شراب هزار ساله را مانی؟
بوسه و بودا را روی میز می چینی
یک
دو
سه
یعنی که همسفر سفر پیچ های سفالین
عمرم شده ای!
اینهمه چشمک نورانی ریخته در گنبد و مناره های شب
ریخته در من و
ریخته در عطر تو
طلای عشقت نمی شود
اینمه شب ، یلدای شور آفرین
لحظه های توامان دست ماه و قلب ستاره
پشه بندبستر رویا را آذین می زند
اینجا
نهالی از درخت باستانی یکی شدن
جوانه را می نویسد
تا گذار دستهای زرد و خشک را
در کوچه ها سبز و سبز تر کند!
یلدای 88 سنندج
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )