سفر
ایرج عبادی
سفری باید کرد
بروم
ار لب چشمه ی عشقی که درین نزدیکی ست
کوزه ای پر بکنم
دستهایم را از آب ریاحین سحر
غسل دهم
اسب خود را دور از باغچه تنهایی
با ساده ترین برگ زمین زین بزنم
بروم
از چمن زاری که خار ندارد گلهاش
نبزه ای بر گیرم
و به اندازه گلگونی امید
ز اجساد اقاقی خنجری شکل دهم
باغ من هیچ گلش قرمز نیست
بروم تا دل این آبی ژرف
و به چینم گل بی باور فروردین را
چشمهایی لب جو غمگینند
بروم پای سپیدار پری زاد شفق
و بیارم با خود هیات شادی را
بروم
تا به کبوتر
که در آن فاصله هاست
عرضحالی بدهم
و بگویم به پوپک ، قاصد
هیچ آگه هستی
باغ ما نیز پرپر شده است.
تیر ماه 51 تهران
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )