
10-19-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستانهای مینیمالیستی
ــ مامان تروخدا نزن٬قول ميدم ديگه حواسمو
جمع کنم ديگه 20 ميگيرم همش...
ــ احمق من هر کاری ميکنم به خاطر خودته٬
بيشعور صابونو با سين مينويسن...؟
(23 سال بعد)
ــ قول میدم دیگه تو کار زنت دخالت نکنم٬چرا میخوای آخر عمری آوارم کنی..!؟
ــمادر جون من هر کاری ميکنم به خاطر خودته٬اونجا هم بهت بهتر ميرسن
هم يه عالمه همدم داری٬ولی آخه مادر من مدل لباس افسانه به شما چه ربطی داشت..؟
اگه من دو تا چشم داشتم!!!
--------------------------------------------------------------------------------
تو این دنیای نامرد یه دختر نابینا بود که یه دوست پسر داشت.
دختره دوست پسرشو خیلی دوست داشت.بهش میگفت:اگه من دوتا چشم داشتم واسه همیشه باهات میموندم.
یه روز یه نفر پیدا شد که چشماشو داد به دختره دختره وقتی تونست دوست پسرشو ببینه دید که اونم نابیناست.
به پسره گفت ديگه نمیخوامت از پیش من برو .
پسره وقتی داشت می رفت لبخند تلخی زد و با اشک گفت:مواظب چشمای من باش!!!!!
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|