
10-21-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرد كارتن خواب (داستان بسيار جالب)
مرد ، دوباره آمد همانجاي قديمي
روي پله هاي بانک ، توي فرو رفتگي ديوار
يک جايي شبيه دل خودش ،
کارتن را انداخت روي زمين ، دراز کشيد ،
کفشهايش را گذاشت زير سرش ، کيسه را کشيد روي تنش ،
دستهايش را مچاله کرد لاي پاهايش ،
خيابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبريت هاي خاطرش را يکي يکي آتش زد
در پس کورسوي نور شعله هاي نيمه جان ، خنده ها را ميديد و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهايش سرد تر ،
مچاله تر شد ، بايد زودتر خوابش ميبرد
صداي گام هايي آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسي از حال دلش خبر ندارد ،
خنده اي تلخ ماسيد روي لبهايش ،
اگر کسي مي فهميد او هم دلي دارد خيلي بد ميشد ، شايد مسخره اش مي کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختري که آن روزهاي دور به مرد مي خنديد ،
به روزي فکر کرد که از فاطمه خداحافظي کرده بود براي آمدن به شهر ،
گفته بود : - بر ميگردم با هم عروسي مي کنيم فاطي ، دست پر ميام ...
فاطمه باز هم خنديده بود ،
آمد شهر ، سه ماه کارگري کرد ،
برايش خبر آوردند فاطمه خواستگار زياد دارد ، خواستگار شهري ، خواستگار پولدار ،
تصوير فاطمه آمد توي ذهنش ، فاطمه ديگر نمي خنديد ،
آگهي روي ديورا را که ديد تصميمش را گرفت ،
رفت بيمارستان ، کليه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن يک دانه سيب بود ،
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود براي يک عروسي و يک شب شام و شروع يک کاسبي ،
پيغام داد به فاطمه بگويند دارد برميگردد
يک گردنبند بدلي هم خريد ، پولش به اصلش نمي رسيد ،
پولها را گذاشت توي بقچه ، شب تا صبح خوابش نبرد ،
صبح توي اتوبوس بود ، کنارش يک مرد جوان نشست ،
- داداش سيگار داري؟
سيگاري نبود ، جوان اخم کرد ،
نيمه هاي راه خوابش برد ، خواب ميديد فاطمه مي خندد ، خودش مي خندد ، توي يک خانه يک اتاقه و گرم
چشم باز کرد ، کسي کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گيج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام ،
صداي مبهم دلسوزي مي آمد ،
- بيچاره ،
- پولات چقد بود ؟
- حواست کجاست عمو ؟
پياده شد ، اشکش نمي آمد ، بغض خفه اش مي کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فرياد کشيد ،
جاي بخيه هاي روي کمرش سوخت ،
برگشت شهر ، يکهفته از اين کلانتري به آن پاسگاه ،
بيهوده و بي سرانجام ، کمرش شکست ،
دل بريد ،
با خودش ميگفت کاشکي دل هم فروشي بود ،
...
- پاشو داداش ، پاشو اينجا که جاي خواب نيس ...
چشمهاشو باز کرد ،
صبح شده بود ،
تنش خشک شده بود ،
خودشو کشيد کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد ،
در بانک باز شد ،
حال پا شدن نداشت ،
آدم ها مي آمدند و مي رفتند ،
- داداش آتيش داري؟
صدا آشنا بود ، برگشت ،
خودش بود ، جوان توي اتوبوس وسط پياده رو ايستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نيرويي که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد ،
- آي دزد ، آيييييي دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آي مردم ...
جوان شناختش ،
- ولم کن مرتيکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوي چپش داغ شد ، سوخت ، درست جاي بخيه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روي زمين ،
جوان دزد فرار کرد ،
- آييي يي يييييي
مردم تازه جمع شده بودند براي تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر ميشد ،
- بگيريتش .. پو . ل .. ام
صدايش ضعيف بود ،
صداي مبهم دلسوزي مي آمد ،
- چاقو خورده ...
- برين کنار .. دس بهش نزنين ...
- گداس؟
- چه خوني ازش ميره ...
دستش را گذاشت جاي خاليه کليه اش
دستش داغ شد
چاقوي خوني افتاده بود روي زمين ،
سرش گيج رفت ،
چشمهايش را بست و ... بست .
نه تصوير فاطمه را ديد نه صداي آدم ها را شنيد ،
همه جا تاريک بود ... تاريک .
.........
همه زندگي اش يک خبر شد توي روزنامه :
- يک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد .
همين ،
هيچ آدمي از حال دل آدم ديگري خبر ندارد ،
نه کسي فهميد مرد که بود ، نه کسي فهميد فاطمه چه شد
مثل خط خطي روي کاغذ سياه مي ماند زندگي ،
بالاتر از سياهي که رنگي نيست ،
انگار تقديرش همين بود که بيايد و کليه اش را بفروشد به يک آدم ديگر ،
شايد فاطمه هم مرده باشد ،
شايد آن دنيا يک خانه يک اتاقه گرم گيرشان بيايد و مثل آدم زندگي کنند ،
کسي چه ميداند ؟!
کسي چه رغبتي دارد که بداند ؟
زندگي با ندانستن ها شيرين تر مي شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالايي نيست
قصه آدم ها ، قصيده غصه هاست .
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتي خدا بخواد به شما هديه اي بده، اونو تو يك مشكل مي پيچه؛ هرچي مشكل بزرگتر باشه هديه هم بزرگتره.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|