نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 10-21-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دیشب دلم گرفته بود ، مثل هوای بارونی
دلم هواتو كرده بود
دلم میخواست گریه كنم ، بگم كه سخته تنهایی
ای همصدا ای آشنا
نمی دونم چه حالی و كجایی و چه می كنی
ولی صدات تو گوشمه ، می گی كه اینجا می مونی
رفتم كنار پنجره ، گفتم شاید ببینمت
دیدم محاله دیدنت
رو صندلی نشستمو یهو دیدم
یه قاصدك اومد پیشم
خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟
گفتم بگو : آهی كشید، اومد نشست رو شونه هام
یواشكی چشماشو بست ، تا نبینه اشك چشام
می گفت كه تو یه راه دور
یه راه دور و سوت كور
مسافری نشسته بود
مسافره غریب و دلشكسته بود
از تو همش شكوه میكرد
با اشك گرم و دل سرد
می گفت كه یادت نمیاد
اون روزای آخریه
چه قدر دلش می خواست كه تو
نگاش كنی ، صداش كنی
بهش بگی دوسش داری
به شرطی تنهاش نذاری
تا اومدم بهش بگم برو بگو
دوسش دارم ، پاش می شینم
دیدم كه اون رفته بود و
منم دارم خواب می بینم
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید