آنچنان خسته ام که وقتی تشنه ام
با چشمهای بسته فنجان را کج میکنم
و اب می نوشم
آخر اگر چشم بگشایم فنجانی آنجا نیست
خسته تر از آنم که راه بیفتم
تا برای خود چای آماده سازم
آنچنان بیدارم که میبوسمت و نوازشت میکنم
و سخنانت را می شنوم
پس با هر جرعه با تو سخن میگویم
و بیدار تر از آنم که چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
و ببینم که تو نیستی در کنارم..