
11-08-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آرش وكمان عشق
آرش گفت: زمین کوچک است. تیر و کمانی می
خواهم تا جهان را بزرگ کنم.
به آفرید گفت: بیا عاشق شویم... جهان بزرگ
خواهد شد ؛ بی تیر ، و بی کمان.
به آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و
تیری به بلندای ستاره ؛ کمانش دلش
بود و تیرش عشقش.
به آفرید گفت: از این کمان تیری بیانداز ، این تیر،
ملکوت را به زمین می دوزد.
آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری
نداشت. . . .
آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا
به عاشقان. وقتی که عاشقی تنها
تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می
گستری ؛ اما وقتی عیاری ،
خودت تیری. پرتاب می شوی تا جهان برای دیگران
وسعت یابد .
به آفرید گفت: کاش عاشقان همان عیاران بودند و
عیاران همان عاشقان. آنگاه
کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد....
و چنین شد که کمان آرش رنگین شد و قامتش به
بلندای ستاره!!!
و تیری انداخت. تیری که هزاران سال است می
رود . . . . هیچ کس اما نمی داند
که اگر به آفرید نبود ، تیر آرش این همه دور نمی رفت!
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|