
11-10-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روز از اون روزهاست که فکر میکنم باید برم . دیروز هم از همین روزها بود . و حتما فردا هم !
تنهایی دندون های تیزشو تو گلوم فشار میده .
درد داره اما هر چی باشه نمیذاره بغضی تو گلوم بمونه و خب این خودش خیلی خوبه .
دلتنگم !
نه برای چیزهایی که از دست دادم ،
برا چیزهایی که بدست نیاوردم !
خیلی چیزها هست که نیست
و خیلی چیزها هست که نباید باشه
مبهوت لحظه هایی هستم که باید میبود
ولی هر چی گذشته رو مرور میکنم و زیر و رو میکنم
پیداشون نمیکنم
فکر کنم یکی به خاطراتم دستبرد زده
یکی شب اومده و رویاهامو برده
حالا هر چی تلاش میکنم
رویایی ندارم !
یکی یه شب اومده
شبی که من نبودم
رفته سر جالیز رویاهام
فکر میکنم باید برم
پیش یکی که اونقدر مهربون باشه که رویاهاشو به من هم بده
منو تو رویاهاش شریک کنه
باید برم
شاید یه کسی
یه جایی
منتظره تا رویاهاشو با من سهیم بشه
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|