من سکوت خویش را گم کرده ام
لا جرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر اوازه بود
تا در اغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری دست من؟؟؟
گر سکوت خویش را گم کرده ام
زندگی پر بود از فریاد من!!!
|