از كوچه زيبای تو امروز گذشتم
ديدم كه همان عاشق و معشوقه پرستم
يك لحظه به ياد تو از آن كوچه گذشتم
ديدم كه زسر تا به قدم شوق و اميدم
هر چند گل از خرمن عشق تو نچيدم
آن شور جوانی نرود از ياد
اي راحت و آرام دل من خانه ات آباد
با ياد رخت اين دل افسرده شود شاد
هرگز نشود مهر تو اي شوخ فراموش
كي آتش عشق تو شود يكسره خاموش
هرجا كه نشستم سخن از عشق تو گفتم
با اشك جگر سوز دل سخت توسفتم
خاك ره اين كوچه به خار مژه رفتم
دل مي تپد از شوق كه امروز كجايی
شايد كه دگر باره از اين كوچه بيايی...