نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 11-21-2010
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تخت جمشید

به شیون دل و

اشک هزار باره من
که موج می شوم
و اوج میگیرم ،ز غرور
نگاه کن ای،«خاک اهوارئی من»
اینجا،
خاک پاک من آریا ئی است.
به صد هل هله آمده ام
دست افشان و پای کوبان
و رقصی سماع گونه
گه گرداگرد حضورت را
نور افشان کنم

نه چونان
خنیاگران مست مقدونی
که به آتش خشم
و انفجار صد پیاله مستانه
و گناه نا دانستگیهای
این تاریخ همیشه دوار
جای پای منفورشان را
داغ جاویدان این دیار گردانند
آمده ام تا
شعله ور شوم
و خود،بسوزم
در این خاک عزیز
اینجا،وعده گاه
دل و سنگ
نه دل سنگی
آن دلی که جان میدهد به سنگ
می شنوی؟!
هنوز صدای تیشه های «بردیا» مردان
در هوا جاری است
آنان که همای را از زندان سنگی
رها کرده و در اوج
به چروازی ابدی وا داشته اند
این همان معجز ماندگار است
این همان ققنوس هزار ساله است
که از دل خاکستر سر برون کرده
چگونه در سنگ بذر شوق کاشته ای
و به آبیاری کدام دست ساحر گونه
گل نیلوفر شکوفا گشت
و نمادی شد،از زایش انسان.
این «آریا بدان» همیشه سنگی
گواهانی هستند
بر حسرت دم مسیحا
تا تاریخ را تکرار کنند.
تک به تک ذرات این خاک عزیز
چشم به راه سربازان «فرشاسب»
وفادار مانده اند

به ایزد قسم
در این دیار سنگی
دلی سنگی می طلبد
که سر ندهد ناله ای
و نریزد اشکی ،در پای این ستون ها
که از دشت به عرش
پناه برده اند

و از دادار خود
داد بی دادی
صد ستونی را طلب می کنند
که چون گندمزار
به دورئی وحشت بار
یا داس انتقام بشری
سر دادند
و بی ستون شده اند
در این دیار ،دیار یار
دروازه های تمدن،هزاران سال است
که در آغوش کشیده است
ناموس فرهنگ ما را!
و این ، همان هم آغوشی
لذت بار قدرت و مذهب است
و ساقدوشان
همان موبدان ردا پوش
پاکترین و روشن ترین عنصر خلقت را
بدرقه راه این عروس تازه
به حجله کردند
و چه مولودی است،زیبا
این جمشید نشسته بر تخت
هنوز باور ندارم
که این،مام دلیران
به تاراج حوادث رفته باشد
هنوز،این پلکان
موج در موج
سر می کوبد بر سینه کوه و به سوگواری
مینشیند
آنجا،در پای دریا سالاران خود
و قدم های ما را دیری است
به پشت می کشند
تا در غم مشترکمان به سوگ
بنشینیم
این درد مشترک در سینه کدام آریایی نژادی نیست؟!
آیا می توان در بالاترین نقطه ایستاد
و چون دیوانگان فریاد زد:
ما در آتش کولیان هرزه گرد تاریخ سوخته ایم
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید