شمع خودسوز شدم با دل بىتاب بيا ... اى تو روياى شب و ديده بىتاب بيا
چه گهرزا شده اين چشم پراميد اى يار ... جوهر عشق بر آن جام مى ناب بيا
دم به دم ناى من آواى تو مىخواند و بس ... به دمى كن كرمى با من و بشتاب بيا
نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق ... پيش از آنى كه شوم تيره چو مرداب بيا
پاى بر هفت فلك بود مرا همچو ملك ... حاليا دورم از آن گمشده آداب بيا
سفر عمر بسر آمد و فردائى نيست ... اين دو روزى كه مرا هست، تو درياب بيا
دفتر عشق نواخوان فراقى نشود ... بررقم وصل توان برد به هر باب بيا
چه سبب سوز بلائى است جدائى اى دوست ... سببى ساز و به كام دل احباب بيا
شب چراغ دلى اى روشنى خلوت جان ... پا بهپا همقدم شبرو مهتاب بيا
* پ.پاكزاد*
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )