نمایش پست تنها
  #3254  
قدیمی 12-04-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زاهدی گوید: جواب چهار نفرمرا سخت تکان داد


اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .



او گفت
ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .



گفت
تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟!


سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟



کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!!



چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من
حرف بزن .


گفت
:من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست ،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!


[IMG]http://*****************/Files73/c7898f909b5e4f83bee7.gif[/IMG]
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند!!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید