نمایش پست تنها
  #112  
قدیمی 12-12-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عمر ابن سعد و سپهسالارى لشگر اعدا

و چون پسر زياد شنود كهامام حسين در كربلا فرود آمده نامه‏اى به وى نوشت مضمون آن كه يزيد به مننامه نوشته كه زنهار اگر حسين را يابى يا خبر وى را بشنوى بر بستر نرمنخسبى و نان و آب سير نخورى تا او را به بيعت من در آرى و اگر ابا كند سرشبر دارى و پيش من فرستى اكنون اى حسين تو را نصيحت مى‏كنم بيا به بيعتيزيد در آى و اگر چنين نمى‏كنى جنگ را آماده باش چون آن نامه به امام حسينرسيد برخواند و بينداخت و گفت: اى بدا حال آن قومى كه رضاى مخلوق را برغضب خالق اختيار كنند.


پس رسول عبيدالله زياد گفت: كه جواب نامه بنويسيد امام حسين فرمود: ما له عندى جواب فقد حقت عليه كلمة العذابنامه او را نزديك من جواب نيست و سزا و جزاى او جز كلمه عذاب نه، رسول بازگشته نزد عبيدالله زياد آمد و خبر نامه انداختن و جواب نانوشتن بياورد غضباو زياد شد و روى به حضار مجلس خود كرد كه كيست از شما كه متصدى حرب حسينگردد و هر بلده‏اى از بلاد عراق كه طلبد به وى ارزانى دارم هيچكس جوابنداد نوبت دوم و سوم نيز كس اجابت نكرد القصه عمر سعد را پيش طلبيد و گفت: مدتى شد كه مى‏شنوم كه تو آرزوى حكومت رى دارى و فى الواقع آن ولايتوسيعست و عرصه فسيح دارد و مداخل اموال آن بسيار و بى‏شمار است حالامى‏خواهم كه منشور رى و طبرستان به نام تو نويسم و اين آرزوى تو را ازخلوت قوت به صحراى فعل آرم عمر سعد خدمت كرد و ابن زياد بفرمود تا منشورحكومت رى و ايالت طبرستان به نام وى نوشته بياوردند و او را خلعت گرانمايهپوشانيده مركبى با ساخت زر پيش وى كشيدند پس گفت: اى عمر سعد من تو راسپهسالارى لشگر مى‏دهم و حالا حاكم رى شدى و پنجاه خروار زر از خزانه نقدبه تو مى‏بخشم و اين همه به شرط آنست كه به كربلا روى و حسين را به بيعتيزيد در آرى يا سر وى و متابعانش بر دارى عمر سعد گفت: اى امير اين كاربزرگست و بى‏تفكر و تدبير تمام در چنين كارى شروع نتوان كرد مرا دستورى دهتا بروم و با اولاد و اصحاب خود مشورت كنم پسر زياد گفت: برو و زود خبر بهمن رسان عمر سعد جامه خاصه ابن زياد پوشيده و بر مركب ختلى سوار شد ومنشور حكومت رى به دست گرفته به خانه آمد چون فرزندان او، او را بدان صورتديدند گفتند: اى پدر اين اسب و جامه از كجاست و اين كاغذ كه در دست دارىچيست؟ گفت: اى فرزندان! دولتى روى به ما آورده كه پايانش پيدا نيست وسعادتى در طالع ما اثر كرده كه نهايتش هويدا نى.

بدانيد كه امير عبيدالله زياد سپهسالارى لشگر خودبه من ارزانى داشت و تشريف خاص و اسب ختلى نيز علاوه آن فرمود و منشورامارت و ايالت طبرستان به نام من نوشت و اين همه به شرط آن كه بروم و باحسين محاربه كنم پسر كهترش كه اين سخن بشنيد گفت: هيهات هيهات اين چهانديشه بد است كه كرده‏اى و اين چه سوداى بى‏حاصلست كه به سويداى دل درآورده‏اى هيچ مى‏دانى كه به حرب كه مى‏روى و كمر دشمنى كدام خاندان برمى‏بندى امام حسين بن على جگرگوشه مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم و نورديده مرتضى و سرور سينه فاطمه زهراست پدر تو كه سعد وقاص بود جان براى جداو نثار مى‏كرد تو حالا قصد جان ايشان مى‏كنى؛ مكن و از خداى بترس و ازشرمسارى روز قيامت برانديش و جواب حضرت رسالت را آماده باش كه چون درقيامت از تو پرسد كه چرا با فرزندم خصومت كردى و تيغ در روى او كشيدى چهحجت خواهى آورد و چه عذر خواهى گفت ديگر آن كه سه نامه به دست خود نوشتهبدو فرستاده‏اى و او را خوانده‏اى و او سخن تو را اجابت كرده به قول توروى بدين جانب آورده است و تو اكنون قصد كشتن وى مى‏كنى مردمان تو را غدارو بى وفا گويند و دوستان اهل بيت تا قيام قيامت بر تو ناسزا گويندمكن مكن كه نكو محضران چنين نكنندعمر سعد از وى رو بگردانيد و پسر مهتر را گفت: كه تو چه مى‏گويى؟ گفت: آنكه برادرم مى‏گويد اگر چه راستست ولى نسيه است و آنچه پسر زياد مى‏دهد نقدو هيچ عاقل نقد را به نسيه ندهد و حاضر را بر غايب اختيار نكند.

عمر سعد گفت: اى پسر راست مى‏گويى حال مال دنيااختيار كرديم تا حال آخرت چون شود پس روز ديگر عمر سعد به دارالاماره رفتو گفت: راضى شدم به حرب حسين. ابن زياد شادمان شد و پنج هزار كس بدو داد وبه جانب كربلا گسيل كرد و چون از شهر بيرون آمد يكى گفت: يابن سعد به حربفرزند رسول خدا مى‏روى؟ گفت: آرى اگر چه حرب حسين در دنيا موجب عار است ودر آخرت موصل به نار اما حكومت ملك رى نيز سبب ذوق و حضور است و واسطه عيشو سرور و عمر سعد اينجا بيت چند مى‏گويد كه ابوالمفاخر رازى ترجمه‏اش برينوجه آورده:


مرا بخواند عبيدالله از ميان عرب

رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب

مرا امارت رى داد و گفت: حرب حسين

قبول كن كه از او ملك راست شور و شغب

به ملك رى دل من مايل است و مى‏ترسم

به كينه چون كشم پادشاه ملك ادب‏

چگونه تيغ كشم در رخ كسى كه وراست

شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و حسب

سزاى قاتل او دوزخست و مى‏دانم

كه اين چنين عمل آرد خداى را به غضب‏

ولى چو در نگرم در رى و حكومت آن

همى رود ز دلم خوف نار ذات لهب‏ ‏
آورده‏اند كه حمزة بن مغيره كه خواهرزاده عمر سعدبود چون ديد كه خالش عزم محاربه امام حسين جزم كرده به نزديك وى آمد وگفت: اى خال تو چرا به حرب امام حسين مى‏روى كه يكى از گناهان بزرگست ومستلزم قطع رحم و موجب اشتهار به غدر و بى‏وفايى تو مرتكب چنين امر چرايىعمر سعد گفت: اى فرزند دگر چنين نكنم ايالت و حكومت به من نمى‏رسد حمزةگفت: به خدا سوگند كه ترك امارت و خروج از دنيا بهتر آنست كه نزد خدا روىو خون حسين در گردن تو باشد پسر سعد در انديشه دور و دراز افتاده خواست كهآن عزيمت را فسخ كند عاقبت حب جاه ديده بصيرت او را پوشانيده در چاهافتاده و با پنج‏هزار سوار و پياده روى به كربلا نهاد و در برابر امامحسين عليه‏السلام فرود آمده كس بدو فرستاد كه سبب آمدن تو بدين ولايت چيست؟
امام حسين عليه‏السلام در جواب فرمود: كه تو و اقران تو به من مكتوب‏هانوشتيد و متعاقب رسولان فرستاديد و در جواب التماس قدوم من مبالغه از حدگذرانيديد من به كلمات واهيه شما روى به راه آوردم و شما نقض پيمان كردهپسر عمم را يارى نداديد تا به زارى كشته شد و حالا هم من مى‏خواهم كه بازگردم اگر كسى مانع من نشود - عمر سعد از اين جواب خوش دل شد و گفت: شايدكه ميان حسين و پسر زياد به صلح برگزرد و امام حسين باز گردد و به حرباحتياج نيفتد پس مكتوبى به ابن زياد نوشت و از ملتمس امام حسين او راآگاهى داد ابن زياد در جواب نوشت كه بيعت يزيد بر حسين عرضه كن اگر قبولكند بر من اعلام نماى و الا منتظر فرمان من باش عمر سعد دانست كه پسر زيادبه مراجعت امام حسين راضى نمى‏شود آن نامه را به جنس پيش امام حسين فرستادو آن جناب بعد از مطالعه فرمود: كه من هرگز به سخن پسر زياد عمل نكنم وفرمان او نبرم چون خبر ابا و امتناع امام حسين به پسر زياد رسيد غضب بر وىمستولى گشته حصين بن نمير و شبث بن ربعى و شمر ذى الجوشن را با جمعى سوارو پياده به مدد عمر سعد فرستاد و پيغام داد كه امام حسين و اتباع او ازتصرف در آب فرات مانع آئيد تا وقتى كه به بيعت يزيد در آيد پس عمر سعد،عمرو بن حجاج را با پانصد سوار جهت ضبط آب تعيين نمود و امام حسين و مردماو را از لب آب دور كردند امام خيمه به جانب باديه زد و اين صورت به سهروز پيش از شهادت امام مظلوم بود اما تشنگى بر ملازمان امام حسين غلبهكرده بود برادر خود عباس على را با سى سوار و بيست پياده به طلب آب فرستادو عباس با عمرو محاربه كرد و غالب آمده مشگها بر آب كردند و به لشگرگاهخود بردند شب ديگر حضرت امام حسين عليه‏السلام كس نزد عمر سعد فرستاد كهمى‏خواهم امشب با من ملاقات كنى عمر سعد قبول كرد و با بعضى از خواص خوداز لشگرگاه بيرون آمد و امام حسين با برادر خود عباس و پسر خود على اكبرسوار شده در برابر عمر سعد بايستاد و گفت: ويحك اى عمر از خداوندى كهبازگشت همه بدوست نترسى كه با من در مقام مقابله و مقاتله آئى و تومى‏دانى كه من پسر كيستم از اين انديشه ناصواب در گذر و به زخارف دنياىغدار كه به هيچكس وفادارى و پايدارى ننمود مغرور مشو.

اين چنين بدنامى به خود مپسند و دل در عروس عشوه‏نماى جان‏رباى دنيا مبند كهاين عجوزه عروس هزار داماد استعمر سعد گفت: يا اباعبدالله هر چه گفتى حق و صدقست اما مى‏ترسم كه اگر به خدمت تو آيم منازل مرا در كوفه خراب كنند.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه عمارت‏هاى دنيا چنان محبوب نيست كه اينهمه تعلق به آن توان ورزيد اگر قصد بلند تو را پست سازند كوشكه اى رفيع دربهشت براى تو بنا كنند و مع هذا اگر با من باشى سرايى بهتر از آن به تودهم گفت: مرا در ولايت كوفه ضياع و عقار بسيار ارتفاع هست از آن مى‏انديشمكه ابن زياد آن را متصرف گردد.
امام حسين فرمود كه اگر آن ضيعت ضايع شود من تو را در حجاز مزرعه‏اى بخشمكه به صد از آن ارزد عمر سعد سر در پيش انداخت و هيچگونه جواب نداد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود: برو كه به فضل خداوند وثوق دارم كه بعد ازمن به مراد نرسى و آن چنان بود كه بر زبان آن حضرت گذشت چه پس از اندكزمانى مختار بن ابوعبيده ثقفى او را و پسرش حفص ناجوانمرد كه پدر را برحرب امام حسين تحريص و بر حكومت رى ترغيب مى‏كرد به قتل رسانيد و چون امامباز گشت برير بن حضير همدانى كه يكى از جمله زهاد و عباد زمان بود پيش آمدبرير گفت: فردا من بروم شايد كه پنبه غفلت از گوش وى بركشم و موعظه مرا بهسمع رضا اصغا نمايد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه بر صواب ديد تو كسى را اعتراض نيس بريرچون اجازت يافت على الصباح به لشگرگاه عمر سعد شتافت و او را در خيمه‏اىيافت كه براى او نصب كرده بودند برير بى‏اجازت درآمد و سلام ناكرده بنشستعمر سعد در غضب شد و گفت: يا اخا همدانتو را چه چيز مانع شد كه بر من سلام نكردى مگر من مسلمان نيستم برير گفت: كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كهالمسلم من سلم المسلمون من يده و لسانهمسلمان كسيست كه مسلمانان از دست و زبان او ايمن و به سلامت باشند تواينجا آب بر اهل بيت نبى بسته‏اى و زبان به مذمت ايشان گشوده با فرزندرسول خدا داعيه حرب كرده‏اى و لشگر در برابر عترت پيغمبر آورده‏اى پسمسلمان چگونه باشى؟
از خلق و خدا هيچ تو را شرم و حيا نيست
عمر سعد زمانى سر در پيش انداخت پس سر برآورد و گفت: اى برير يقين مى‏دانمكه هر كه بر ايشان جدال و قتال كند و حقوق ايشان را غصب نمايد لا محالهجاى او جحيم و جزاى او عذاب اليم خواهد بود اما من ترك ملك رى نمى‏توانمكرد و دل از حكومت بر نمى‏توانم گرفت. برير فرمود: كه يابن سعد! هر كه هوسملك رى كند هر آينه بساط خدمت حق را طى كند و مركب سعادت را به تيغ شقاوتپى كند
و مرد نيكبخت و عاقل اين چنين كارها كى كند.


پس برير از پيش وى نااميد بيرون آمد و خبر به امام رسانيد آن سياه گليم عقاب عظيم را بر نعيم مقيم اختيار كرد.

اما چون شمر ذى الجوشن شنود كه عمر سعد در شب رفتهو با امام حسين سخن گفته است فى الحال به كوفه رفت و با پسر زياد گفت: كهميان حسين و عمر سعد رسول و مراسله واقعست و شب نيز با يكديگر ملاقاتنموده تدبيرها مى‏كنند و حقيقت حال معلوم نيست ابن زياد در غضب شد ونامه‏اى نوشت به عمر سعد كه من تو را به محاربت حسين فرستادم نه به مصاحبتاو.

مى‏شنوم كه با هم كلامى و پيغامى داريد اگر اين كار از دست تو برنمى‏آيد منشورى كه به نام تو نوشته‏ايم باز فرست و سپهسالارى لشگر را بهشمر ذى الجوشن گذار چون نامه برسيد عمر سعد اندوهناك شده دل بر حرب امامحسين نهاد راوى گويد كه روز هشتم محرم در لشگرگاه امام حسين آب نماند و آنلشگر به تشنگى مبتلا شدند و اطفال فرياد العطش العطش بر كشيدند

روضة الشهداء
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید