نمایش پست تنها
  #73  
قدیمی 12-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


عشق در انديشه مولانا

بنا به عقيده مولوي، ساكنين روي زمين از يك سرزمين واحد آمده‌اند و از راه تعليمات مي‌توانند از راه دل و با در نظر گرفتن حالت جديدي از هماهنگي به عنوان هدف، به يكديگر وابسته شوند و بدين ترتيب جدايي، چندخدايي، دوگانگي از بين مي‌رود:
منبسط بوديم و يك جوهر همه
بي‌سر و بي‌پا بُديم آن سر همه

يك گهر بوديم همچون آفتاب
بي‌گره بوديم و صافي همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه‌هاي كنگره

كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق


مولوي پس از گفت‌وگو با شمس متقاعد شد كه در زير شكل و قالب، درياي حقيقت وجود دارد كه هر انسان مقدس، جامع و پيامبري آن را كشف كرده است. اين درياي حقيقت به‌طور مرموزي سرچشمه رشد و تكامل انسان را در داخل ضمير ناآگاه پنهان كرده است. مولوي معتقد است كه خويشتن واقعي او يعني آنچه پدرش يا محيط در او پرورش داده است، نيست بلكه آن چيزي است كه عالم در او آفريده است.انسان پيوسته درباره دنياي بزرگ و بي‌انتهايي كه در قالب تن جا خوش كرده انديشيده است.
عشق را پديده نخست مي‌توان خواند. همان‌طور كه مي‌دانيم قديم در برابر حادث و به معني آنچه كه براي پديد آمدن آن نتوان زماني تعيين كرد، گفته مي‌شود و حادث تمام پديده‌هاي هستي است، كه براي پيدايي و زندگي آنان مي‌توان آغازي تعيين كرد. عشق نيز نه به مفهوم عاميانه و محدودي كه همگان از آن فهم مي‌كنند بلكه به مفهوم برتر و گسترده‌تر، ‌آن مايه و پايه استواري و ماندگاري جهان مادي و معنوي است و نيرويي است كه هستي را به كمال‌جويي و حدوث تازه‌تر و كامل‌تر از ناقص برمي‌انگيزد.
پس عشق نسبت به ذات پروردگار كه آن را قديم اول بايد خواند حادث و نسبت به هر پديده ديگر قديم است زيرا كه عشق مايه به‌وجود آمدن جهان هستي و اجراي اراده قديم اول و مبدأ كل است.
ديرينگي عشق نسبت به عرفان اين نكته را به اثبات مي‌رساند كه عرفان برآمده از عشق است. گوياترين گواه اين معني را در حكمت فلوطين و تفسير وي از عشق معنوي و پيوند آن با خير و نيكويي و جمال مي‌توان يافت‌.از ديد اين فيلسوف عارف آدمي داراي مقام علوي بوده و جاي در ملكوت اعلا دارد و بر اثر دل‌بستگي به تعلق‌هاي دنيوي و سر نهادن بر خواهش‌هاي نفساني كه خاستگاه انواع آ‌لودگي‌ها و زشتي‌ها و پليدي‌ها است به نزول ارزش‌ها و فروافتادگي از مقام انساني گرفتار آمده و از اصل خويش جدا مانده است.
آنان كه از اين جدايي سينه‌اي شرحه شرحه دارند و آرزوي پيوستن به اصل و مبدأ كل را در سر مي‌پرورانند، ناگزير از تزكيه و تهذيب نفس و پرهيز از هوسهاي نفس هستند تا سبكبال و سبك بار راه وادي دوست را پيش گيرند.
مولوي نيز در مثنوي منشأ اصلي روح و هبوط آن به دنياي ماده و نيز بازگشت دوباره به منزلگه حقيقي را مطرح مي‌كند. به اعتقاد او انسان با ايثار و تواضع امكان دست يافتن به واقعيت خود را مي‌يابد و همواره از نيروي دروني انسان و شكوه شگرف آن سخن گفته است.
دفتر اول كه با شكايت و حكايت ني‌ آغاز مي‌شود، شكايت از دوري است.

دوري از معشوقي كه جان ني را به فغان واداشته و از حسرت اين فراق و سوز و داغ اين جدايي چنان مي‌نالد كه هر صاحب ذوق را با خود و با درد خود همراه مي‌كند. تنوع در مباحث گوناگون مثنوي باعث نمي‌شود كه خواننده صاحب دل پي به اين موضوع نبرد كه زمينه اصلي تمامي اين مباحث عشق است كه مانند رشته‌اي آنها را به هم پيوسته است. حركت به جهت مشخصي كه همانا مبدأ هستي و عشق است، در تمام مثنوي مشهود است.
مولوي پس از بيان شكايت ني، بلافاصله داستان عشق پادشاه و كنيزك را آورده است. در اين حكايت نيز همانند بقيه حكايت‌هاي مثنوي مسائل با رمز و اشاره بيان شده است و سپس به تفسير آن پرداخته شده است.
در اين داستان به عشق انسان به انسان در نوع ابتدايي و مجازي آن اشاره شده است كه اين نوع عشق در كل پديده‌هاي هستي مشهود است و همانند كشش و ميل دوجانبه‌اي است كه خاك و گياه و باران و آفتاب و نر و ماده را در تمام عالم به سوي هم مي‌كشاند و عشق را نيروي محرك تمامي كائنات مي‌سازد. اين عشق كه قانون وجود است در همه عالم قاهرست و عشق جسماني انسان نيز از همين مقوله و در اين مرحله از عشق كه به قلمرو حيات حيواني مربوط است با ساير انواع حيوان تفاوت ندارد.
معهذا در انسان عشقي هم هست كه ناشي از ماهيت انساني اوست و نه فقط در قياس با عالم حيواني بلكه در قياس با عالم ملائك هم مايه امتياز است و ناشي از نوعي دانش و شناخت است كه شايد آن را معرفت بايد خواند.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید