
12-13-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قطار
غروب است
غروبِ پنجمِ فروردين
ما در حوالیِ ايستگاهِ دوری در اهوازيم
میگويند سرِ ساعتِ سهونيمِ بعدازظهر
قطاری از اينجا خواهد گذشت.
ولی غروب است
اعرابِ اهلِ اينجا را دوست میدارم
بوی ريحان رازيانه میدهند.
نخلهای سوختهی آن دورها را باد نمیفهمد
چه شرجیِ بیآزارِ عجيبی ...!
برادر بزرگترم میگويد
ما خيلی مراقبِ ماه و ترانه و کارون بوديم
ناهيد وقتی که بچه بود
از هر چه بالای سرمان میگذشت، میترسيد!
اعتماد ما به همين طاقهای شکسته بود
که حالا اين همه آسمان را دوست میداريم.
خيلی ممنون
چمدانم سنگين نيست!
عطرِ حواسِ آب آمده بود
تمامِ گريبانِ کهنهی تشنگی را گرفته بود.
پابهپا ... از سرِ انتظار قدم میزديم
آسمان ... آبیِ مايل به رنگِ خودش مینمود،
پس چرا من اين همه دلتنگم؟
پدرم خانه را فروخته بود
فقط پيشِ پايش را میديد
خانواده میگويد هی بیجهت گريه میکند.
داشت دير میشد
يکی گفت: يعنی وُلک نمیدانستيد شما؟
چمدانم سنگين بود
نشستم،
قطار رفته بود
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|