
12-17-2010
|
مدیر روانشناسی  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اثر ترتیب تولد بر شخصیت
اثر ترتیب تولد بر شخصیت
آلفردآدلر ترتیب تولد را به عنوان یکی از اصلی ترین عوامل مؤثر اجتماعی در دوران کودکی دانست که برمبنای آن فرد سبک زندگی خود را پدید می آورد.حتی خواهران وبرادران نیز هرچند والدین یکسانی دارندو در یک خانه زندگی می کنند، اما از محیط های اجتماعی یکسانی برخوردار نیستند. واقعیت بزرگتر یا کوچکتر بودن از خواهران و برادران خود و نیز این واقعیت که فرد در معرض نگرشی از والدین قرار گرفته که با ورود فرزندان دیگر تغیر یافته است،شرایط کودکی متفاوتی را پدید می آورند که اثری گسترده بر شخصیت فرد دارد؛این همان چیزی است که آدلر براساس دوران کودکی خود، بدان آگاه بود. او بر سه موقعیت متفاوت تاکید داشت:فرزند اول ، فرزند دوم و فرزند آخر.
فرزند اول
فرزند اول خود را در موقعیتی منحصر به فرد و از بسیاری جهت ها تحسین برانگیز می یابد.به طور معمول والدین هنگام تولد اولین فرزندشان بسیار خوشحال اند و زمان وتوجه فراوانی را وقف این کودک تازه می کنند.بنابراین ، فرزند اول توجه کامل و دربست والدین را دریافت می نماید.
در نتیجه تا زمانی که فرزند دوم به دنیا نیامده است ، فرزند اول اغلب حالتی شاد و ایمن دارد .بنابر این ،تولد فرزند دوم ضربه سختی را به فرزند اول وارد می کند .وی دیگر در کانون توجه ثابت و پیوسته نیست ، دیگر عشق و مراقبت والدین را به تنهایی و بدون شریک دریافت نمی کند و به تعبیر آدلر کودک در این زمان معزول می شود.فرزند اول باید بیشتر اوقات به این بی عدالتی گردن نهد که صبر کند تا ابتدا نوزاد مورد توجه قرار گیردو نیز باید تا پیش از بیدار شدن کودک نورسیده ساکت و آرام باشد.
هیچ کس نمی تواند انتظار داشته باشد که فرزند اول چنین جابجایی شدیدی را بدون برپا ساختن مبارزه تحمل کند.او باید تلاش کند تا پایگاه تلاش پیشین خود را دوباره به چنگ آورد.تمام فرزندان اول در اثر تغییر جایگاهشان در خانواده دچار ضربه می شوند،اما البته آنهایی که به طور افراطی نازپرورده شده باشند،فقدان بزرگی را احساس خواهند کرد.علاوه بر این، میزان این احساس فقدان بستگی به سن فرزند اول در زمان پا به عرصه گذاردن رقیب –فرزند بعدی- دارد. در کل، هر چه سن فرزند اول در هنگام تولد فرزند بعدی بیشتر باشد ،احساس خلع شدگی کمتری را تجربه خواهد کرد.
برای مثال ، یک کودک 8 ساله کمتر از یک کودک 2 ساله در اثر تولد خواهر یا برادر خود دچار ناراحتی خواهد شد. نبرد برای بازپس گیری برتری از دست رفته ، از همان آغاز محکوم به شکست است،اوضاع هرگز همانند پیش نخواهد شد و فرقی نمی کندکه فرزند اول تا چه اندازه در این باره تلاش کند. اما کودک دست به هر کاری میزند و جریان به مشکل رفتاری تبدیل می شود: قواعد را زیر پا می گذارد،لجاجت می کند، از خوردن یا خوابیدن امتناع می کند و از این قبیل. کودک با خشم از جا در می رود.البته والدین به احتمال زیادمقابله می کنندو سلاح آن ها بسیار نیرومند تر است.هنگامی که فرزند اول برای رفتار تازه و مشکل آفرینش تنبیه می شود،این جریان را گواه دیگری برای تغییر شرایط می یابد و ممکن است به سادگی ، تنفر از فرزند جدید در وی شکل گیرد. روی هم رفته ، این نوزاد است که سبب همۀ مشکلات است.
چگونه چنین موقعیتی می تواند بر دیدگاه فرد نسبت به زندگی اثر نگذارد؟ آدلر دریافت که فرزندان ارشد خانواده اغلب گذشته نگر هستند و دیدی بد بینانه و حسرت بار به آینده دارند.از آنجا که آن ها مزایای قدرت رادر زمانی تجربه کرده اند و آن را فرا گرفته اند،این حالت در تمام دوران زندگی در آن ها می ماند .البته آن ها می توانند قدرت را تاحدودی بر خواهران و برادران کوچکتر اعمال کنند.اما در عین حال و به طور معمول بیش از فرزندان کوچکتر در معرض قدرت والدین هست ؛ به بیان دیگر ، از آن ها انتظار بیشتری می رود.نتیجه تمام این جریان ها این است که فرزندان اول میل به نگهداری برتری و اقتدار دارند.آدلر دریافت که آن ها به سازماندهنده های بسیار خوب ، با وجدان و وسواسی نسبت به جزئیات تبدیل می شوند و نگرشی اقتدارطلبانه و محافظه کارانه می یابند. علاوه بر این ها ، ممکن است که در فرزند اول احساس نا امنی شدید و خصومت به دیگران پدید آید. آدلر دریافت که افراد منحرف ، مجرم و روان رنجور اغلب فرزندان اول خانواده هستند.
فرزند دوم
چه چیزی انتظار فرزند دوم را می کشد –همان کودکی که چنین آشوبی را به راه انداخته است؟این کودک نیز موقعیتی منحصر به فرد دارد.از یک جهت او هرگز قدرت و جایگاه محور بودن را تجربه نمی کند، زیرا آن جایگاه پیشتر توسط فرزند اول اشغال شده است.بنابر این، حتی اگر دوباره خواهر یا برادر دیگری پا به دنیا گذارد، فرزند دوم آن حس کودکانۀ خلع شدگی را که توسط فرزند اول احساس می شود، تجربه نخواهد کرد.علاوه بر این ، والدین نیز ممکن است در زمان پا به عرصه گذاردن فرزند دوم دگرگونی یافته باشند. فرزند دوم تازگی فرزند اول را ندارد و در نتیجه شاید والدین در پرورش دومی دل مشغولی و دل نگرانی کمتری داشته باشند؛ ممکن است که آن ها به شیوه راحت تری با فرزند دوم برخورد کنند.
فرزند دوم از همان ابتدا جای پای خواهر یا برادر بزرگتر را پیش رو دارد.فرزند دوم احساس تنهایی می کند، اما همواره با نمونۀ رفتار خواهر یا برادر بزرگتر به عنوان الگو یا عملی که باید آن را کامل کند ، رو در روست.
رقابت با فرزند اول حکم چاشنی راه انداز را برای فرزند دوم دارد، و اغلب موجب رشد سریع تر وی می گردد.فرزند دوم برانگیخته می شود تا از خواهر یا برادر بزرگتر پیشی گیرد- هدفی که معمولاً رشد حرکتی و زبان را شتاب می بخشد. برای مثال ، فرزند دوم به طور معمول در سن پایین تری از فرزند اول زبان باز می کند .از آنجا که دومین فرزندقدرت را تجربه نمی کند، پس چندان توجهی – در مقایسه با اولین فرزند- بدان نداردو به آینده خوشبین تر است فرزند دوم احتمالاً بسیار رقابت جو و جاه طلب است.
با این همه ، شماری از پیامد های دیگر نیز وجود دارند که ممکن است از رابطۀ میان فرزند اول و دوم ناشی شوند.برای مثال ، فرض کنید که خواهر یا برادر بزرگتر در ورزش یا تحصیل – یا هر چیزی- برتری یابد.فرزند دوم شاید حس کند که او هرگز نمی تواند از خواهر و برادر بزرگترش پیشی گیرد و در نتیجه ممکن است که از کوشش خود دست بردارد.
در این حالت ، رقابت جویی بخشی از سبک زندگی او نخواهد شد.البته با بزرگتر شدن آنها ، ممکن است که فرزند دوم باهوش تر ، خوش قیافه تر ، یا به شکلی برتر از کودک اول از کار در آید؛ و این خود می تواندبه یک مشکل رفتاری تبدیل شود.
فرزند آخر خودمو میگه 
کوچکترین یا آخرین فرزند هیچگاه با ضربۀ خلع شدگی از سوی کودکی دیگر رو برو نمی شود و بیشتر اوقات عزیز دردانۀ تمام خانواده است، به ویژه اگر فاصله سنی خواهر یا برادرانش از وی خیلی کم نباشد.در اثر نیروی ناشی از نیاز به پیشی گرفتن از خواهر و برادران بزرگتر ،رشد فرزند آخر اغلب سرعتی چشمگیر دارد.در نتیجه ، اکثر این کودکان در بزرگسالی در هر کاری که به عهده میگیرند، کامیابند.اما اگر فرزند آخرتوسط افراد دیگر خانواده تا جایی لوس و نازپرورده گرددکه دیگر نیازی به یادگیری برای انجام کارهای خود نداشته باشد، درست عکس جریان بالا رخ خواهد داد.با بزرگتر شدن کودک شاید که وی این وابستگی و درماندگی را که مشخصۀ دوران کودکی اش بود ، در خود نگاه دارد.به دلیل خو نگرفتن به تلاش و تکاپو و عادت به رسیدگی از سوی دیگران ، فرد در کنارآمدن با دشواریها و سازگاری های دوران بزرگسالی دچار مشکل می شود.
اما اوضاع در مورد کودک تک فرزند یا یگانه چگونه است؟
در واقع، او فرزند نخستی است که هیچ گاه - دست کم در کودکی- جایگاه برتری و قدرت را از دست نمی دهد.او به طور مستمر در کانون و مرکز توجه خانواده قرار دارد. از آن جا که تک فرزند در مقایسه با کودکانی که دارای خواهر وبرادر هستند،زمان بیشتری را در کنار والدین سپری می کنند، در نتیجه اغلب خیلی زود بالیده می شوندو سریعتر به رفتارها و نگرش های بزرگ مآبانه دست می یابند.تک فرزندان احتمالاً هنگامی که بزرگتر می شوندو در می یابند که که در عرصه های زندگی بیرون از خانه (مانند مدرسه) دیگر محور توجه نیستند ، ضربۀ روانی شدیدی را تجربه می کنند. این افراد مشارکت در نقش محوری و یا حتی رقابت برای دستیابی به آن را فرا نگرفته اند و اگر تواناییهایشان ، به شناخت و توجه کافی برای آن ها منجر نشود، احتمالاً یاس شدیدی را احساس خواهند کرد.
منبع:نظریه های شخصیت
مولف:دوان شولتز
مترجمان:یوسف کریمی وهمکاران
ویرایش توسط GolBarg : 12-17-2010 در ساعت 12:59 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|