نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 12-21-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پیـــــر شی نــنـــه!!خیر ببینی این شـب چـلــه!!
  1. مشهد شب سردی بود ….

    پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …
    شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت


    پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …
    رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود …


    با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …
    هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …


    برق خوشحالی توی چشماش دوید ...
    دیگه سردش نبود!
    پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….
    تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

    دست نزن نِنه ! وَخِه برو دُنبال کارت !
    پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید !
    چند تا از مشتریها نگاهش کردند !
    صورتش رو قرص گرفت …


    دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
    چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان !
    پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد !


    زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !


    سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
    موز و پرتغال و انار ….
    پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


    زن گفت : اما من مستحقم مادر من ….
    مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن

    اگه اینارو نگیری دلمو شکستی!
    جون بچه هات بگیر !


    زن منتظر جواب پیرزن نموند و میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


    پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …


    قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …
    دوباره گرمش شده بود …


    با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی !
    خیر بیبینی این شب چله مادر!


    امیدوارم این شب یلدا و شبهای دیگه، کسی با دل شکسته و روی شرمنده نره تو خونه ش














پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید