نمایش پست تنها
  #230  
قدیمی 12-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


خر ما از کرگی دم نداشت



مردی خری دید که در چاه افتاده بودد و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده بود.
برای کمک کردن دُم خر گرفت و کشید . ناگهان دُم از جای کنده آمد و صاحب خر تاوان و خسارت می خواست.

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، اما بن بست بود. خود را به خانه ایی درافکند. زن حامله ای که کنار حوض چیزی می شست از آن هیاهو ترسید و بچه اش را سِقط کرد . صاحبِ خانه نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت معاینه در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در دم جان داد. پدر مُرده نیز به صاحب خانه و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، که به ستوه آمده بود، خود را به خانه قاضی افکند .
قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیهِ مسلمان نصف دیه یهودی نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان یک چشم اورا کور کنی !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکوم شد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک نیز صلاح را در گذشت دید اما به پرداخت سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم شد.
چون نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت جنینش را سقط کرده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و شروع به دویدن کرد .
قاضی فریاد زد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
من شکایتی ندارم .برای محکم کاری می روم مردانی با بیاورم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نداشته است.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید