
12-29-2010
|
 |
تازه کار
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2010
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0
0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
براي آناهيتا الهه آبها
آورده ام از دريا يك چشم اهورايي
چشمي كه گمان كرده هرشب تو در انجايي
مي ترسم از اينكه تو آهسته بايي باز
خوابم ببرد ناگاه بر بالش لا لايي
گفتي كه مي آيم من هر جا كه غمي باشد
غم ميرسد اما تو . اما تو نمي آيي
چشمم به در است اينك در خلوت اين شبها
من منتظرت هستم اي عاشق تنهايي
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|