
01-02-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلم گرفته از اين روزگارِ دلتنگي، گرفته اند دلم را به کارِ دلتنگي.
دلم دوباره در انبوه خستگي ها ماند، گرفت آينه ام را غبارِ دلتنگي.
شکست پشتِ من از داغِ بي تو بودنها ؛ به روي شانه دل ماند بارِ دلتنگي.
درون هاله اي از اشک مانده سرگردان؛ نگاه خسته من در مدار دلتنگي.
از آن زمان که تو از پيش من رفتي ، نشسته ام من و دل کنارِ دلتنگي.
ديگر پرنده احساس من نمي خواند. مگر سرود غم از شاخسارِ دلتنگي.
بيا که ثانيه ها بي تو کُند مي گذرد. بيا که بگذرد اين روزگارِ دلتنگي.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|