
01-03-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با حسرتی کبود در اینجا نشسته ام
چون بغض های کهنه ی در خود شکسته ام
رفتند صبح زود مرا جا گذاشتند
تنها به جرم این که پرو بال بسته ام
پرواز آرزوی تمام پرنده ها ست
در تنگنای این قفس ناخجسته ام
دست مرا بگیر و ببر پشت ابر ها
تنها به آسمان تو امید بسته ام
چونان غریبه ای که به آبادی شما
بعد از غروب آمده بسیار خسته ام
من آن کتاب کهنه ی اجدادی تو ام
آهسته تر ورق بزن از هم گسسته ام
از من مگیر بافه گیسوی خویش را
با چتر گیسوان تو از بند رسته ام
تنگ غروب شهر برایم جهنم است
در گیر و دار این«چمدان نبسته ام»
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|