
01-10-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اورازان نويسنده : جلال آل احمد
عنوان کتاب : اورازان
نويسنده : جلال آل احمد
اورازان
مقدمه
1
گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما يک ده در هيچ مورد بهيچ حساب نمي آيد ولي بهرصورت هسته اصلي تشکيلات اجتماعي اين سرزمين و زمينه اصلي قضاوت درباره تمدن آن همين دهات پراکنده است که نه کنجکاوي متتبعان را مي انگيزد و نه حتي علاقمندي خريداران راي وسياستمدراران و صاحبان امر را.چرا - گاهي اتفاق افتاده است که مستشرقي يا لهجه شناسي بعنوان تحقيق د لهجه دورافتاده اي سري بدهات هم زده است و مجموعه اي نيز گرد آورده است ولي غير از آنچه مربوط بمورد علاقه اوست ، نه از مردم اين دهات و نه از آداب و رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزي در اينگونه مجموعه ها مي توان يافت بسيار گذرا و سرسري است.تقصير هم از کسي نيست .ناشناخته هاي اين سرزمين آنقدر فراوان است که کمتر کسي حوصله مي کند به چنين موضوع حقيري بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده - يک ده بي نام و نشان - که در هيچ نقشه اي نشانه اي از آن نيست و حتي در جغرافياهاي بزرگ و دقيق نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نمي شود ، صرف کند .با اينهمه اين مختصر درباره چنين موضوع حقيري فراهم شده است.نويسنده اين مختصر نه لهجه شناسي است و نه درين صفحات بامردمشناسي و قواعد - و يا با اقتصاد سر و کاري دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتي درباهر امري بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است . بلکه سعي کرده است با صف دقتي که اندکي از حد متعارف بيشتر است يک ده دورافتاده را با تمام مشخصات آن ببيند و از آنچه ديده است مجموعه مختصري فراهم بياورد ، حاوي تکاپوي زندگي روزمره مردم آن ده و نشان بدهد که موضوع هرچه خلاصه تر وحقيرتر باشد مجال دقت و تحقيق گشاده تر خواهد بود.
شايد گمان برده شود که آنچه درين مجموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران مي گذرد امتيازي دارد و مثلا بهمين علت جلب نظر نويسنده را کرده است .البته چنين گماني به خطاست . «اورازان» ده مورد بحث اين مختصر - دهي است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش شخم مي زنند و بر سر تقسيم آبش هميشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حمام دارند و چايي شان را با کشمش و خرما مي خورند. و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت علايقي بوده است که بآنجا داشته.«اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگي هاي مادي و معنوي بخصوصي که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهاي ازده به شهر و از شهر به ده مي شود ، تا کنون پنج شش باري اتفاق سفري بآن ناحيه براي او دست داده است که آخرين آنها در تابستان 1326 بوده . مجموع مدت اقامت نويسنه در آنجا ضمن اين مسافرتهاي موسمي و متناوب به بيش از يکسال رسيده و تهيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنجا بوده است.و اکنون که ترتيبي به آنها داده مي شود و براي انتشار آماده مي گردد خود نويسنده نيز نمي داند که آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تحقيقي از آداب و رسوم اهالي است ؟ يا بحثي درباره لهجه اي است؟ چون وقتي اين يادداشتها فراهم مي شده است هيچ قصدي در کار نبوده . حتي قصد انتشار آن.و همانطور که گذشت فقط مشغوليتي بوده است در ايام فراغتي . و براي ديگران نيز اگر بهيچ کاري نخورد دست کم مشغوليتي براي ساعات فراغتشان خواهد بود.
بهر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستاني از تمدن شهري دور افتاده ايست در منتهاي شرقي کوهپايه هاي طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمري و بهداري در آن خبري نيست بلکه اغلب اهالي هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق هاي خودشان را آتش مي کنند و براي روشن کردن اجاق ها و تنورها از چوبهايي که پنج شش برابر يک چوب کبريت بلندي دارد و سر آن آغشته بگوگرد است استفاده مي کنند .
گرچه در کتابهاي رسمي جغرافيايي سکنه آنرا در حدود 700نفر تخمين زده اند ولي در حدود صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخداي محل در سال 1326 جمعا چهارصد و شصت نفر مي شده اند .اورازان از قسمت «بالاطالقان» بحساب مي آيد .اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان و پايين طالقان رويهمرفته در حدود 80 پارچه آبادي وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و آباداني زمين و اطراف خود پرجمعيت تر و يا سوت و کورترند.
خود طالقان دره بزرگي است که امتداد طولي آن از شمال شرقي به جنوب غربي است .در ته اين دره از شمالي ترين نقاط آن رودخانه محلي يعني «شاهرود» با جرياني تند و آبي کف کرده روان است و پس از پيمودن تمام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » مي پيوندد و بصورت سفيد رود از گيلان مي گذرد و بدرياي خزر مي ريزد.
در دو دامنه جنوبي و شمالي همين رودخانه ، دهات طالقان پراکنده است .بالا طالقان کوهستاني تر و سردسيرتر است و هرچه بپايين طالقان نزدي بشويد بجلگه نزديک تر مي شويد . طالقان از شمال و مغرب به تنکابن و الموت محدود است و از جنوب به ساوجبلاق . کوههاي شرقي طالقان متصل است به کوههاي غربي جاده کرج به چالوس.در چنين ناحيه اي است که اورازان قرار گرفته . در دوره بيست ساله...کوشش هاي براي ايجاد جاده شوسه براي طالقان شد که از آن ببعد متروک مانده است.راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگترين وسيله حمل و نقل است .باين معني که در اواخر تابستان تمام چوبهايي را که در تمام طالقان قطع مي کنند برودخانه مي اندازند و بوسيله جريان تند آب حمل مي کنند .
اين بود مختصري درباره موقع و محل جغرافيايي ناحيه اي که ده مورد بحث يکي از آبادي هاي آن است.تمام طالقانيها زبان خود را «تاتي» مي دانند.توجه آنها چه در امور مادي و اقتصادي وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است. نمونه هاي کوتاهي که درين مورد داده شده است مويد اين مدعاست.براي اينکه دقت بيشتري بکار برده شده باشد لغات و اصطلاحات محلي بحروف لاتين نيز ضبط شده است.
عکس ها و نقشه ها «دست پخت شمس است.طرح نقشه ها و اشکال و ظروف محلي را آقاي بهمن محصص کشيده اند.گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحمت ترجمه اين مقدمه را به انگليسي برخود هموار ساخته . و بيش از همه مرهون تشويق ها و قدرداني هاي دوست فاضل خويش آقاي ايران پرست هستم.
آن خاکستر مي پاشند و گرچه با زمين چندان سر بسر نمي گذارند همين کود مزارع آنهاست.
از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولي خوراک زمستاني گاو و گوسفند آنهاست و دومي هيزم اجاق ها و تنوري هاشان.در سراسر فصل کار ، علف مي چينند و بده مي آورند و روي بام خانه ها تل انباري بلند مي سازند که از دور همچون گنبدي بچشم مي خورد . «کما» بقدري خوشبو است که آدم آرزو مي کند کاش مي توانست از آن بخورد.حتي پنيري که در محل مي سازند اين بو را حفظ مي کند .و بوته هاي گون گاهي بقدري بلند مي شود که يک قاطر با بارش مي تواند در آن فرو برود و چنان تند مي سوزد و شعله مي افرازد که در تاريکي شب تپه هاي اطراف را نيز روشن مي سازد.و بهترين وسيله راه جويي براي چارپاداراني است که در زمستان سفر مي کنند.خيلي ساده بايد برف بوته را بکناري زد و سنگ چخماق بکار برد.با همان يک جرقه مي گيرد.و تازگي ها نيز آموخته اند که از ساقه هاي همين گون کتيرا بگيرند.کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند . کوليها فقط تابستانها پيدايشان مي شود . نه رقصي مي دانند و نه آوازي مي خوانند.چندتا خر دارندو دو برابر آن سگ - سياه چادر خود را که علم کردند کوره کوچکي هم بر پا مي کنند . زنهاشان به خوشه چيني و دريوزگي و مردها به آهنگري .يک ماهي اطراق مي کنند.
«چلينگر»نامي است که اهالي باين کوليها مي دهند .فقط گاهي آواز ني آنان بگوش مي رسد که چوپانهاي ده خيلي از آنان آموخته ترند.اما در خود ده از رقص و آواز خبري نيست . مگر عروسي بکنند تا هلهله اي براه بيفتد و دستي بکوبند و پايي بيفشانند . عروسي ها را بفصل بيکاري محول مي کنند.يعني به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز آماده گشته است و حتي گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند.
اطاقي که تابستانها در آن بسر مي برند انبار زمستاني آنهاست که خشک است و روزنه بيشتر دارد.سقف خانه ها را تير مي پوشانند و کاهگل مي کنند و ديوارها تا کمر از سنگ و باقي باچينه است . درخانه هايي که تازه تر است خشت هم بکار رفته . درون خانه ها را باگل مي اندايند و اگر خواسته باشند تفنني بکار برند بجاي گل عادي براي اندودن گل سفيد بکار مي برند . و بآن «دون»مي گويند.
اما در امامزاده ده که اهالي «معصوم زاده »اش مي نامند براي سفيد کاري گچ بکار برده اند.بناهاي عمومي ده يکي همين معصوم زاده است که بايد محرم و صفري در پيش باشد تا رفت و روبش کنند ؛ و بعد حمام ده که با گون گرمش مي کنند و گون انباري که بر بربام آن انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است .دو تاهم مسجد دارند طکي که اطاقکي بيش نيست و تنها مسجد است و ديگري مسجد بزرگي که محل اجتماعات است و حسينيه است.هم حياط دارد هم سرپوشيده و هم «نخل» محرم در آنست.
تنها زينتي که در تمام ساختمانهاي ده مي توان ديد يکي توفال سقفهاست که نهايت تفنن و دقت در آن بکار رفته است به آن «پردو» مي گويند . و ديگر گاهي پنجره هاي مشبکي که از قديم هنوز سالم مانده است و ديگر سرتيرهايي که از سرپوشيده ايوان ها بيرون مي گذارند و تراشي به آن مي دهند و به آن «نکاس» مي گويند.
2
«معصوم زاده» طبق روايت اهالي مقبره مشترک سيد علاءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد اصلي اهالي هستند .يعني اولين کساني که درين ناحيه سکونت گزيده اند . و نيز روايت مي کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالديني هستند که مقبره اش در تهران است . در محله اي بهمين نام و درين باره داستاني هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بي فايده نيست :
« سيد علاءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند .در زماني که املاک بالا طالقان از آن «محمود»نامي بوده است که گبر بوده ولي چوپاني مسلمان داشته . اين دو برادر پنهان از صاحب املاک در همين محل درغاري (اسکول)دور افتاده سکونت مي کنند .چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را به کوه مي برده است . هر روز دو بز قرمز از گله جدا مي شده اند و به آن سو مي رفته اند و شب که برمي گشته اند شير بيشتري داشته اند. چوپان اين مطلب را مي دانسته ولي نمي دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار مي شود و چرا شير بزها زياد مي شود.تا روزي تصميم مي گيرد دنبال بزها برود و راز آنها را کشف کند در نتيجه بغاري مي رسد که دو برادر در آن بوده اند و از شير بزها مي خورده اند و در ضمن به بزها برکت مي داده اند .»
« دو برادر از ديدن چوپان مي ترسند ولي او اطمينان مي دهد که پنهان از ارباب ، مسلمان است و زن مسلماني هم دارد.زن نيز بعدا بديدن دو برادر مي رود و در تهيه آذوقه به آنها کمک مي کند . گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده مي سازد و زمينه را طوري مي چينند که محمود گبر برخورد آبرومندانه اي با اين دو برادر بکند.محمود گبر ناچار طلب معجزه مي کند . و آن دو نيز مشتي ريگ در جيب خود مي ريزند و به صورت طلا و نقره بيرون مي آورند . محمود نيز به آنان ايمان مي آورد و در حضورشان اسلام مي پذيرد و املاک «اورازان» و «گيليارد» و «خودکاوند» را به آنها مي بخشد . آن دو نفر به آبادي محل مي پردازند و زاد و ولد مي کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکي از اين سه محل سکونت مي دهند .به اين دليل است که اورازان سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشين بوده است .»
سيد تقي - يکي از اهالي - که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل مي کند که از جدش شنيده بوده که او وقتي را بياد داشته که در اورازان فقط 7خانوار مي زيسته اند.به اين مناسبتها اعتقاد عمومي اهالي شده است که در اورازان مرد عام بند نمي شود و چهل روزه مي ترکد يا مي ميرد.و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالي همه خود را خويشاوند بدانند.و پسرعمو يا دختر عمو خطاب کنند.البته زناني که عام هستند و به ازدواج اهالي درآيند مستثني هستند.ازين گذشته اهالي معتقدند که سگ در ده بند نمي شود . و غير از چند سگي که براي گله دارند سگ ديگري در ده نيست . گذشته ازينکه در ده کاري هم از سگ برنمي آيد.نه کسي به فکر دزدي است و نه اگر هم باشد موفقيتي خواهد داشت . به اين دليل فقط خانه هايي که مجاور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصولا بهم مربوط است و يا با پرچيني از هم مجزا مي شود .
سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهمه طالقان حتي در ساوجبلاغ و تنکابن نيز شهرت دارد .و اوارازانيهاي زيادي هستند که پراکنده در نواحي اطراف ازين اعتقاد عمومي معيشت خود را مي گذرانند.
حتي دعانويسي هم مي کنند. خانواده هاي زيادي هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنها حفظ کرده اند. از يکي ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام .
خانواده هاي ده بر حسب محل سکونتي که در ده دارند به «جوآر محله» و «ميان محله » و «جيرمحله » منسوبند.جوآر محله ايهاي مشتخص ترند و نسبت غايي دارند و آن ديگران احترامي براي ايشان قايلند. کدخدا هميشه از جوار محله ايها انتخاب مي شود .آنچه براي يک مسافر جالب به نظر مي رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولي را ندارد . اهالي ، نه از نظر قدسي که درين موارد موجب احترام است بلکه همچون مقبره دو تن از پدران خود با آن رفتار مي کنند.نه چراغي در آن مي سوزند و نه شمعي دارند که بيفروزند.فقط اگر پيرمردي باشد که حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سري هم بامامزاده مي زند.ازين گذشته هر پيرمردي در اورازان با اين خيال باطني جهان را بدرود مي گويد که خود معصوم زاده اي است.
اما معصوم زاده روي تپه کوچکي قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبرستان کوچکي در دامنه تپه هست ، غير از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت . سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانه ها و فاصله حمام با اين تپه نهر کوچکي است که از آب چشمه بالاي حسينيه زمزمه اي دارد . دور تا دور معصوم زاده ايواني است با ستونهاي چوبي و در ميان ، بناي گرد مقبره است . قطر گردي مقبره از بيرون نزديک به شش متر و از درون مقبره چهار متر است . ديوار ضخيم و سفيد شده مقبره نشان مي دهد که از گل و سنگ بنا شده است .گنبد هرمي شکل روي همين ديوار ها بنا شده که از درون و بيرون با گچ سفيد گشته .بناي گرد مقبره دودرقرينه به ايوان دورا دور دارد.يکي از شمال و ديگري از جنوب . غير ازين نه پنجره اي و نه روزنه اي و نه سوراخ بالاي گنبدي . درها کوتاه است و نه زينتي بر روي ديوار .فقط در سمت شمال برآمدگجي کوچکي به ديوار هست .و از دوده اي که بالاي آن به ديوار نشسته پيداست که جاي چراغ است . ضريح يک صندوق مکعب چوبي بي زينت است.حتي شبکه هم ندارد . يک پارچه از چوب است .و روپوش سبزي بروي آن افتاده . فقط هر طرف از لبه هاي شرقي و غربي ضريح با 6 قبه چوبي زينت شده است . فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهي است و يک حصير برنجي . دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مخصوص با اشاره باسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان . زيارت نامه ها را روي کاغذي نوشته اند و کاغذها را روي قطعه چوبي که مختصري منبت کاري بربالاي آنست چسبانده اند و آويخته اند . از درز صندوقچه چوبي ضريح که به درون بنگري زير آن دو سنگ قبر از سنگ معمولي به يک اندازه و به ارتفاع چند سانتيمتر از زمين ديده مي شود . چيزهايي بر روي سنگهاي منقور بود که خواندن آنها در نور باريکي که از درز صندوقچه مي تابيد غير ممکن بود و صندوقچه را هم نمي شد تکان داد و از جا کند . اما ميان دو قبر حفره اي بود پر از اوراق خطي و کتابهاي اوراق - که پيدا بود قرآنهاي خطي کهنه است .کنار ديوار شرقي مقبره قرآني اوراقي افتاده بود به قطع 15×9/5 که پاره هاي آن پخش شده بود .صفحه دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغني بودو پس از سوره هاي کوچک و دعاي «صدق الله العلي العظيم ...الخ» تاريخ کتابت آن چنين ذکر شده بود «سنه 1244 تمام شد در ماه ربي الاخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولي از آن پس تقريبا کامل بود . کاغذ کلفت زرد شده اي داشت.با قلم نسخ مشکي نوشته شده بود و علامات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده بود . سر سوره ها بي زينت بود و تنها اسم سوره ها با همان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه صفحات يک خط قرمز و دو خط سياه بود و کنار اين خط دو ميليمتر مطلا بود.
قرآنهاي خطي در خانواده هاي اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو بيايي ندارد اغلب اهالي گرچه خواندن فارسي را هم ندانند قرآن را مي خوانند و حتي متفاضلانه تفسير و تعبيرش مي کنند . گذشته ازينکه اغلب پيرمردهاي ده مساله دان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از يک آخوند بهتر توضيح مي دهند .
سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکي از همين نخوانده ملاها بود . اضافه بر اينکه سندي هم براي اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان مي داد . يک روز به خانه اش رفتم تا اين سند را ببينم . منزلش نزديک قبرستان ده مشرف به آن بود . مي گفتند قطعه اي از پوست آهو که به خط حضرت سجاد آياتي بر آن نوشته در اختيار اوست . وقتي فهميد براي چه آمده ام رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تمامتر بسته پارچه پيچي را درآورد و روي زانوي خود گذاشت . دعايي خواند و پارچه را گشود . يک قاب عکس 28×19 بود که پشت شيشه دو نيمه شده اش به آساني مي شد پوست آهو را تشخيص داد خيلي به زحمت راضي شد که قاب را به دست من بدهد. پوست در امتداد طولي خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جاي شکستگي آن بر اثر ساييدگي رفته بود و سوراخ شده بود . از عرض نيز جاي سه تا خوردگي بر آن نمايان بود . سرتاسر ورقه از ترکهاي ريز و چروکهاي ريزتر پوشيده بود.آيه اين بود «و هم يحملون اوزارهم علي ظهورهم .الاساء مسايزرون .و ماالحياه الدنيا الا لعب و لهو و اللدار» و به همين جا تمام مي شد. قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره انعام است . خط کوفي کهنه اي داشت . با مرکب قهوه اي نوشته بود ، يا بر اثر گذشت زمان به اين رنگ درآمده بود . سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهي ترک برداشته بود و تکه اي از آن ريخته بود . مثل لعابي که از گوشه کاشي هاي قديمي مي پرد. پهناي قلم معمولا 3 ميليمتر بود . کشيده «يحملون» و «ظهورهم» 9/5 سانت و و کشيده «لهو» 7 سانت وبلندي الف ها و لام ها 2 سانت بود . آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنها به ميراث مانده بود .
3
اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن - تنها آبي که در دسترس اهاليست آب چشمه هاست .تقريبا در مرکز ده بروبروي در حسينه چشمه بزرگي هست که بيش از دو سنگ آب مي دهد.هيچکس ازين آب نمي خورد.اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگي بوجود آورده اند که محل شستشوي ظرف و لباس و فرش اهاليست . گاو و گوسفندهاي خود را هم در آن مي شويند حتي براي شستن مرده هاي خود نيز از آن استفاده مي کنند . تنها حوضي که در تمام ده مي توان سراغ کرد همين است.آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه مي افتد و مي رود .ازين بزرگتر آب «کهريز»است . به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ . چشمه هاي ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکي را سيراب سازند و يا آب آشاميدني خانواده اي را تامين کنند . اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد.گرچه قناتي در کار نيست ولي پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است .از کوه هاي شمال شرقي و دره هاي آن جويي به طرف ده مي آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعي است که در بهار بيشتر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل مي يابد . اين نهر در راه خود به تپه اي برمي خورد که مشرف بر اوارازان است .تپه را معلوم نيست در چه تاريخي شکافته اند و در حدود چهل متر تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند . دهانه اي که آب به آن وارد رو بشرق است و پايين تر از دهانه خروجي قرار گرفته است . اهالي عقيده دارند که کهريز يکي از معجزات ائمه است . به قولي در زمان همان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان فرزندان بلافصل آنها احداث گرديده است . براي اينکه از چند و چون کار سر در بياورم فانوسي با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بالا زدم و از دهانه خروجي تونل که مشرف به ده است وارد تونل شدم . آب خيلي سرد بود و پاهايم را مي آزرد . ولي کم کم عادت کردم . فقط لازم بود شانه هايم را بپايم و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد .وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود . کف پايم روي شن هاي تيز مي نشست . دست کردم و چندتايش را درآوردم .شن نبود . سنگريزه هايي بود که از دم کلنک حفر کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نهر نشسته بود .تونل را به شکل گلابي کنده بودند . بالاي آن تنگ بود ولي به هر صورت به آساني مي گذشتم . با قدم هاي شمرده و آرام چهل قدم که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه اي بود و آب از آن مي جوشيد و پيدا بود که بقيه تونل در سطح پايين تري قرار دارد و آب آن از سوراخي بالا مي آيد . ولي نه دستم به سوراخ زير آب رسيد نه پايم . در سرتاسر راه روي ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر مي رسيد . سقف و قسمت بالاي آن تميزتر کنده شده بود وجاهاي کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس برق مي زد و قسمت پايين -از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مجرا- زمخت تر و ناهمواريها و تيزيهاي سنگ بر آن نمودارتر بود . و قسمت بالايي از حدود حوضچه هم گذشته بود و يک متري در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مجراي اصلي اين بود ه و چون به جايي نرسيده بوده است رها گرديده است و پايين تر را کنده اند. بعد بدهانه ورودي تونل هم سرکشي کردم که پشت تپه بود و نهري که به آن مي رسيد بيش از يک متر گود بود و آب در آن رويهم ايستاده بود و بهر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيري دقيق نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکي اختلاف سطح شروع بحفر کرده اند و يا آنها که دهانه خروجي را مي کنده اند کمي سربالا رفته اند و در نتيجه تونل از دو سمت بهم نرسيده و ناچار شده اند با نقب کوتاهي دو قسمت شرقي و غربي تونل را بهم مرتبط سازند.
در اينکه اهالي در کندن کوه مهارتي دارند نمي شد ترديد کرد. کهريز نمونه قديمي تري بود ولي تنورهايي که براي آسياب ها کنده بودند نمونه هاي تازه تري .«سيد لطفعلي» درين کار متخصص بود که پيرمردي بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعي بود که مهندس هاي تهراني هم قادر به کندن چنين تنوره هايي در شکم کوه نيستند . دشواري کارشان اينست که کوه را بايد طوري باروت بدهند که ديواره هاي تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند . تنوره آسياب ها باينصورت است که چاله اي به عمق 5 تا 10 متر در کوه مي کنند که آب نهروبآن ميريزد و انباشته مي شود و از سوراخي که ته تنوره کنده اند با فشار به سوي پره هاي چرخ آسياب هدايت مي شود . در حقيقت يک توربين ساده است .
از چهار آسيابي که در ده هست دو تاي آن تنوره اي و دو تاي ديگر ناودار است . يعني آب نهر بوسيله ناوي چوبي به سوي پره هاي چرخ که در اصطلاح اهال «چل»ناميده مي شود هدايت مي گردد. آسيابهاي شخصي به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومي باسامي « يزدان بخشي قبري ديم » (نزديک قبر يزدان بخش) و «کله آسيو» است . اولي از آن «جوار محله » ايها و دومي ا ز «ميان محله ايها » . در آسياب هاي عمومي هر کس به اندازه آب و ملکي که موروثي از پدران به او رسيده است يک يا چند هنگام.«بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ، هر هنگام يک نيمه شبانروز است . و مبناي شبانروز ظهر نيست ، غروب است و سر آفتاب . حق آسيا به يک دهم است . از هر ده من گندم يا جوي که آرد مي شود طک من آن مزد آسيابان است . آسيابها معمولا در کوتاه تري دارد (تمام درها ده کوتاه است ).از در به فضاي بارانداز وارد مي شوند که در عين حال طويله زمستاني چارپاياني است که بارها را آورده اند . از ين محوطه به راهرو بلند يا کوتاهي مي روند که به فضاي آسياب منتهي مي شود . و در آن همه چيز از گرد سفيد آرد پوشيده است . روزنه آسياب کوچکترين روزنه هايي بود که ديدم و در نور بي رمقي که ازين تنها روزنه مي تافت همه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه هاي گندم مجموعه محقر ولي زيبايي فراهم آورده بود .چپقي که با آسيابان چاق کردم و حقله هاي دود که ميان گرد آرد در فضا محو مي شد و همه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سالها آسيابان اين ده دورافتاده بودم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|