از مجموعه اشعار برونو ک. اوير
انتخاب شده است. Bruno K. Öijer
ا توسط نشر والستر و ويداسترند در سال2004
برونو ک. اوير
برگردان: رباب محب
1
اعدام
مرد را راه مي دهند
کبريت ندارد
زمين سياه است
مثل زلف ِ دختران ژاپني
از روي ميز چيزي بر مي دارد
بلندش مي کند :
« زندگي. زندگي با ا لفباي ِ من »
آدمها لاي ِ نيمه ي ِ باز ِ در
شک ِ خود را آغاز مي کنند.
□
2
تير باران شده ها
... و شما آخر هفته جمع مي شويد
سفره هاي پهن ِ روي علف را مي شماريد
پلا ک سر در خانه ها را با آب پاک مي شوئيد
و مي گوئيد:
بايست !
و تظاهر مي کنيد :
اين منم تنها
رهگذر زني
شيفته يِ ِ دادن
گاه خلسه از يخ قوي ترم
بر پياده روها
بااولين هشدار
شما تنتان را جاي مي گذاريد
او در را باز مي کند. با بوي ِ دود مي آيد
و ُ آغوشش پر است ا ز
سنگها ي ِ بيگانه
انبوه لباس بر زمين
پرده ها به گوش مي رسند
لرزش هاي زرد
صورت ها قفل شده لاي جمله اي سنگين
حا.....................لا........................
نرماي ِ دشت
خاموش مي شود
تا دستها کورمال راه ِ گردي ِ سخت پستان مي گيرند
ناف بالا مي آيد
پايان!
مي گويد:
مي بينم ، باران راه ِ بالا گرفته است
سمت ِ تير باران شده ها
آيا شما پير مي شويد ؟ آيا شما پير مي شويد ؟
” That, s all I got to say”
صفحه گرامافون به پايان مي آيد
مثل ِ
chabrol
□
3
عکس ها
از پشت ِ خط خورده ي ِ عکس ها
صدائي بگوش نمي رسد
آبي بر ناخني شيار نمي دهد
برق بريدن ِ نفس
صداهاي ِ
رنگ سالهاي ِ رفته گرفته
لرزش ناگهاني ِ استخوان جمجمه و ُ دشت پنبه اي سياه
مثل مُهر هاي پنهاني
نواي بانجو بر سطح صاف
آدرسي ندارد. گلهاي ِ سرخ و ُ هماغوشی ِ زيبا
مثل تمبرهاي خشکيده ي ِ پشت ِ خورشيد
همان آموزگار. ا ز چپ
کسي به درون نمي آيد
غيبت ِ ناب و ُ لحظه اي از حوا لي ِ سرد خانه
رديفي تهمت ، لباس هاي تور
بازوهاي آويخته تا ران ها
کسي پيش نمي آيد. اسم شب
ممنوع
کمرها لختند. اما کسي ا ز خود نمي تکاند
بار ِ عفو
يا با خون چرخشي بر روي صندلي هاي مقدس
ترسي که نامش گفته شد
شنيده شد جهيدنش به عقب
مثل برگردان ِ کور روي ِ پوست
همان خطوط و ُ ميليمتر ها
حتا اگر چشمهايت را ببندي و ُ خيره شوي
به حرارت ِ اتاق
جوايز داده شده . کسي
بر کسي نمي افتد.
آنسوي ، پشت ِ خراشيدگي ها
وزوز مي کنند ثانيه ها.
□
4
جدا بوديم و ُ ديدنت محا ل
آبستن بودي. آبستن هيچ
آبستن. بر صخره دود روبروي مرگ
مي خواستي مرگ ِ لبخند را بِکشي
...
خانه کارت پستالي و ُ آب هاي چند روزه
هنوز باقي ست
بار ديگر پائين بيا! با تضادهاي سفيد ت
و پيروزي هاي رفوزه. لباس ِ خوابت
چين هاي کودکي را از دست داده است ...
روبروي ِ نور بر زمين سخت و ُ عکس هاي زندان
آبستن.
□
5
ديوار ها درها قفل ها
صنعت پير
وقتي - که صرف شد
مهارتي - که به خرج رفت
براي محافظت ما از هم
□
6
نمي بيني
چيست در علف دراز کشيده تا حد مرگ
خون چکان
انسان
مجرمي که اينهمه را به دوش مي کشد و محو مي شود
عرق و َ نفس
در کُتش بخار مي شود
تابلوي پشتش مي گسترد
باز مي شود
وُچشم انداز را به تسخير مي آورد
زهر مي آويزد
مثل سوسوئي در هوا
نه مي شود بدو رسيد
ونه مي شوداز خود راندش
□
