نمایش پست تنها
  #1197  
قدیمی 01-11-2011
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چگونه نگراني را از ذهن خود دور كنيم

سخني از اين داستان: «وقتی کسی تصمیم به انجام دادن کاری می‌گیرد باید برای آن برنامه‌ریزی کند و افکارش را متمرکز نماید.»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هیچ‌گاه آن شب را که یکی از شاگردان من در کلاس شبانه جریان نگرانی‌اش را برایم تعریف کرد فراموش نمی‌کنم. چند سال قبل، این شاگردم که بنا به خواسته‌ي خودش نام واقعی او را نمی‌گویم و در این‌جا با نام مستعار (ماریون داگلاس) نامیده شده، دو بار گرفتار حادثه‌هایی ناگوار شد. اولین واقعه، مرگ دختر 5 ‏ساله‌اش بود، او شدیداً به فرزندش علاقمند بود. دو ماه پس از مرگ دخترش خدا دختر دیگری به او داد که او نیز 5 ‏روز پس از تولدش مرد و غمی سنگین بر غم پدر افزود.


‏«عصر یکی از روزهایی که در دریایی از ماتم و اندوه شناور بودم، پسر چهار ساله‌ام به نزدم آمد و گفت: بابا نمی‌خوای يه قایق چوبی کوچولو برام بسازی؟

‏بنابر گفته‌ی خودش: «این مصیبت‌ها بالاتر از توان و ظرفیتم بود. نه قادر به خوابیدن بودم، نه اشتهایی به غذا داشتم، بطور کلی غذا از گلویم پایین نمی‌رفت. به شدت مضطرب و هیجان‌زده بودم. اعصابم شدیداً تحریک شده بود، تا جايی که اعتماد به نفسم را از دست داده بودم. به ناچار به پزشک مراجعه کردم. اولین پزشک برایم قرص خواب‌آور تجویز کرد و دیگری دستور داد که به یک سفر تفریحی بروم. با وجود این‌که هر دو کار را انجام دادم، ولی تغییری در وضعیتم ایجاد نشد. احساس می‌کردم که تمام بدنم مابین لبه‌های فولادی یک گیره‌ي آهنی قرار گرفته و دم به دم این لبه‌ها به هم نزدیک می‌شوند و به من فشار می‌آورند. چنان‌چه شما در زندگی دچار فشارهای روحی - روانی و استرس و افسردگی نشده باشید، هرگز قادر به درك وضعیت من در آن روزها نخواهید بود.» ‏سرانجام دوست ما تصمیم می‌گیرد که خودش مشکل‌اش را حل کند. او روش مقابله با غم و ناراحتی و نگرانی‌اش را این‌طور بازگو کرد: ‏واقعاً در آن لحظه، حوصله‌ي انجام دادن هیچ کاری را نداشتم، اما پسرم لجوجانه خواسته‌اش را تکرار می‌کرد. برای اینکه از دستش خلاص شوم کوتاه آمدم. حدود 3 ‏ساعت کار ساختن قایق به طول انجامید. پس از این‌که کارم تمام شد به یکباره متوجه شدم که در تمام مدتی که مشغول ساختن قایق برای پسرک لجبازم بودم، اصلاً به مصیبت و ناراحتی که داشتم فکر نکردم. در واقع طی چند ماه گذشته تنها زمانی که فکری راحت داشتم همین 3 ‏ساعت بود. و با این کشف تا حدود زیادی غم و غصه‌ام کم شد و تازه بعد از 3 ‏ماه فهمیدم که می‌توانم به دقت فکر کنم. یافته‌ي جدید من این بود که وقتی کسی تصمیم به انجام دادن کاری می‌گیرد باید برای آن برنامه‌ریزی کند و افکارش را متمرکز نماید. و دیگر نگرانی‌های خارج از محدوده‌ي آن کار نمی‌تواند مشکل موجود را تحت تأثیر قرار دهد. زمانی را که من به ساختن قایق اختصاص دادم باعث شد حداقل برای چند ساعت سرگرم موضوع دیگری باشم و تشویش و دلواپسی را از من دور کرد.»

ویرایش توسط ابریشم : 01-11-2011 در ساعت 07:11 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید