
01-11-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دیوان بلخ
داستان:
قضاوت و داوری باید مبتنی بر اصول عدالت و رعایت کمال بینظری باشد. اگر به ترازوی عدالت که در سالن دادگاه جنایی کاخ دادگستری تهران نصب است نگاه کنیم ملاحظه میشود که نگهدارندهی شاهین این ترازو دارای چشمانی اعمی و نابیناست. در واقع این معنی افاده میشود که عدالت کور است و در مقام قضا تنها نور حقیقت به آن روشنی میبخشد.
بدیهی است اگر جز این باشد یعنی چشم قاضی به دوستان و بستگان افتد و گوش قاضی هر ندایی را پذیرا شود آن چنان دیوان و دارالقضا سالبه به انتفای موضوع خواهد بود و آن را به «دیوان بلخ» تشبیه و تمثیل میکنند.
شهر بلخ که امروز جزء کشور افغانستان است سابقا از مهمترین بلاد خراسان بزرگ بود و قبل از ظهور اسلام در آنجا پیران بودا و زردشت هر یک کانونی داشتند و سرزمین بلخ را به این ملاحظه مقدس و گرامی میشمردند. پس از پیدایش دین اسلام باز هم شهر بلخ نام و عنوان داشت چنان که آنجا را «قبة الاسلام» و «ام البلدان» و «دارالملک» مینامیدند و شخصیتهای نامداری چون «مولانا جلال الدین محمد مولوی» و «ابوشکور» و «شهید بلخی» و «قاضی حمیدالدین صاحب مقامات حمیدی» و «ابوعلی سینا» و «ناصر خسرو قبادیانی» متخلص به حجت و سدها عالم و فاضل و دانشمند دیگر از آنجا و آبادیهای اطرافش برخاستند.
شهر بلخ در آن عصر و زمان به قدری عظمت داشت که تنها از طبقهی فضلا و دانشمندان، پنجاه هزار کس در آن جای داشتند.
«در معموری به مثابهای رسیده بود که در نفس شهر و قراء، هزار و دویست موضع نماز جمعه میگزاردند و هزار و دویست حمام کدخدا پسند در آن نواحی موجود بود.»
برای آنکه ریشهی تاریخی ضرب المثل «دیوان بلخ» بهتر روشن شود فقط یک نمونه از قضاوتهای مضحک و دور از موازین عقل و انصاف قاضی موصوف را در زیر میآوریم :
روزی زنی به محضر قاضی بلخ آمد و از شوهرش به تفصیل شکایت کرد که بخیل و ممسک است، خرج خانه نمیدهد، بد اخلاق است و با او سر یاری و سازش ندارد. قاضی سخنان شاکیه را به دقت گوش میکرد ولی بدون تامل و تفکر مرتبا سرش را تکان میداد و میگفت : «حق با شماست !»
زن با رضایت و خشنودی از دیوان بلخ خارج شد و امیدوار بود که حکم قاضی به نفع او و علیه شوهرش صادر خواهد شد. دیر زمانی نگذشت که شوهر زن شاکی به دیوان بلخ آمد و از همسرش به گناه آنکه علاقه به زندگی زناشویی ندارد و پر توقع و پر افاده است داستانها گفت.
قاضی احمد حنفی این مرتبه با قیافهی اندوهگین سخنان مرد شاکی را شنید و در فواصل صحبت شاکی با بیان فصیح میگفت : «حق با شماست ! حق با شماست !»
همسر قاضی که در کنار پنجرهی اطاقش شاهد این صحنهی مضحک و تصدیق بلاتصور از طرف شوهرش بود به محض آنکه شاکی از دارالقضا خارج شد به درون رفت و مشت محکمی بر فرق شوهرش کوبید و گفت : «ای نفهم احمق، این چه نوع قضاوت است که میکنی ؟ در کدام یک از محاکم و محاضر قضایی دنیا سابقه دارد که قاضی روی اظهارات مدعی و مدعی علیه، رای مشابه دهد ؟ آیا هیچ میدانی که آن زن شاکیه همسر این شاکی بوده است ؟» قاضی کتک خورده نیشخندی زد و در جواب همسر خشمگین گفت : «حق باتست ! تو هم درست میگویی !»
در واقع جناب قاضی با این سه رای مشابه نشان داد که در فرهنگ دیوان بلخ میدان حق و حقیقت آن قدر وسیع است که میتوان عارض و معروض و شاکی و متشکی عنه را با هم در آن جای داد !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|