نامه ای در شب، به شب
گفتم که:"می نویسم"
شب، از چمن نوشتم!
با شب نشستم، این راز
با اهرمن نوشتم
با کوه و برزوتابش
- با این که برده خوابش –
از تهمتن نوشتم
من از چمن نوشتم
با اهرمن نوشتم
گل های رنگ رنگ اند
زیر چراغ مردم
با رنگ های روشن،
با رنگ چشم ها، گم
مانند لاله هایی،
در سایه سار گندم.
از گم شدن نوشتم
آیا وزد نسیمی،
شب با پیام و پرسش؟
با بوی شب نشینان:
گلها
گلها که در نیایش
این را، من امشب، آری
با نسترن نوشتم
یک نامه نیز امشب
با خویشتن نوشتم
باید بهار را دید
با چشم، اگر مسلح
شب رفت و صبح آمد.
دیدم چه نامه هایی
از من به من نوشتم...
.