كارخانه
اينجا،
هر دكمه يي به منبع برقيست متصل،
كار تلاش آهن و بازوست
هر گوشه پيلواري، پولاد،
روي زمين چوب
خفته ست و دود عالم، با اوست
با سينه ها رفاقت ديرين صبر و سل
اينجا،
گل هاي لفظ هاي شما را
-نارسته از لبان
توفان پرغريو هزاران چرخ،
از دود كش، به خارج انبار مي برد.
اينجا،
انبار انفجار مدامي پر از صداست،
بازي بي صداي لبان ،پيك قلب هاست،
هر سينه، كوره يي و زصدياد مشتعل
ياد غروب
درهاي آهني بر روي پاشنه مي چرخند
مردان چرب خسته،
بي حرف
دسته دسته، بيرون مي آيند)
ياد غروب، و خانه ....
_چه خوب، آه!_
لم دادن و تمدد اعصاب،
با چاي داغ، و شام لب حوض،
فرياد بچه ها،
برخورد ديگ و قاشق مطبخ
وآنگاه، خواب،
خواب ...
چشمان نمي توانند اين دود را شكافت.
هر چهره، يك غريبه ي ديگر،
با چشم باد كرده،
با گونه ي برآمده- از پشت درد و
دود
شط مدام همهمه، اينجا،
خاموش مي كند (نه اگر بود!)
فرياد قلب هاي شما را.
توفان بي اماني،
با خويش مي برد،
گل هاي رنگ رنگ صدا را..
...