زما دو خاطره ی بی دوام می ماند
زمی نه حال که دردی به جام می ماند
چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت
که صید می رمدازدام و دام می ماند!
از این تردد دایم-که در نظرجاری-
کدام منظره ی مستدام می ماند؟
خطوط منکسری با شتاب می گذرند
بر این صحیغه-که گفت؟-از تو نام می ماند
چه سایه وار سواران در آستان غروب..
چه نقشی؟
از که؟
در این ازدحام می ماند؟
چه باغ ها به گذر ها -پرازشکوفه ی سیب-
چه عطر ها که تورادر مشام می ماند
ستاره ها و سحر هاوصخره هاوسفر...
چه خوب!
(زینهمه بر جا کدام می ماند)
به جر به چهره ی ما خفتگان-که رودرروی-
چه جای پایی ازاین صبح و شام می ماند؟
مسافران زعطش دسته دسته میمیر ند
و چشمه ی حیوان در ظلام می ماند...
..