
01-14-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مشکینی ای شده که از انبان ترسید
داستان:
هر وقت کسی از یک چیز ساده و بیاهمیت بترسد این مثل را میآورند و میگویند : «فلانی آن مشکینی را میماند که از انبان ترسید».
یک روز یک نفر از اهالی «مشکین» برای ناهارش مقداری ماست توی انبان میریزد و زیر چادر توی صحرا میگذارد. ظهر که برای خوردن ناهار به چادر میآید و میخواهد سر انبان را باز کند صدای جوک جوکی از انبان میشنود نگو که ماست ترش کرده و صدا میکند.
مردک که تا به حال همچین چیزی ندیده بود دوستانش را خبر میکند که : «آهای ! بیایید اینجا مار هست !» هرکدام از دوستهاش هم یک چوبدستی برمیدارند و میافتند به جان انبان و آنقدر میزنند و میزنند که انبان پاره میشود و ماست ترشیده بیرون میریزد و آن وقت تازه متوجه میشوند که این ماست بوده نه مار.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|