
01-16-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو بدم، بمیر و بدم
داستان:
پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند، استاد گفت : «دم آهنگری را بدم !» شاگرد مدتی ایستاده، دم را دید، خسته شد؛ گفت : «استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم ؟»
استاد گفت : «بنشین»
باز مدتی دمید و خسته شد، گفت : «استاد ! اجازه میدی دراز بکشم و بدمم !»
گفت : «دراز بکش و بدم»؛
بعد از مدتی باز خسته شد؛ گفت : «استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم ؟»
استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|