شعر از خودت بود ياد جان
بقيه شعر اينه
کامل مينوشتيش خوب ياد جان
ازغم هجرش زپا افتاده ام
زخمهای پیکرم ناگفتنی است
درفراقش روز وشب زاری کنم
اشکِ در چشم ترم ناگفتنی است
گرمغیلانها خَـلَد درپای من
شوق کویش درسرم ناگفتنی است
جان اگرریـزم همی در پای او
تانشیند دربرم ناگفتنی است
ورحریفان شمع آجینم کنند
آتش وخاکسترم ناگفتنی است
خـون دل چون خامه را لغزان کند
ثبت و ضبط خاطرم ناگفتنی است
داسـتان دوری جانکـاه وی
پـرکند این دفترم ناگفتنی است