نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فيروز نهاوندي ،{ ابولولو }{ پدر مرواريد }


ابولؤلؤ (د 23ق/644م)، قاتل عمربن خطاب از زندگي او هيچ دانسته نيست و شهرت او تنها به دليل قتل عمر است. بيشتر منابع نام او را فيروز ضبط كرده‌اند .‍دربارة اصل و نسب و اعتقاد او ميان منابع، اشتراك اندكي ديده مي‌شود. منابع متأخرتر نيز جز تكرار گفته‌هاي منابع پيشين كمتر اطلاع سودمندي به دست مي‌دهند. بنابر خبر مشهوري، او از مردم نهاوند بود كه در جنگ به دست مسلمانان اسير شد و به غلامي مغيره فرمانرواي كوفه درآمد
در منابع كهن‌تر او را مجوسي شمرده‌اند . با اين همه گروهي ديگر از مورخان او را مسيحي دانسته‌اند .بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبري از سيف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت روميان درآمد و سپس مسلمانان او را اسير كردند.
دربارة انگيزة قتل عمر به دست ابولؤلؤ همساني چنداني در منابع تاريخي وجود ندارد .بنا بر كهن‌ترين روايات، مغيره بن شعبه از كوفه نامه‌اي به عمر در مدينه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدينه بيايد و مردم از فنون او مانند نقاشي، آهنگري، و درودگري بهره‌مند شوند. عمر با آنكه ورود غيرعرب را به مدينه ممنوع شمرده بود، موافقت كرد.
پس از چندي، ابولؤلؤ نزد عمر از مولاي خود مغيره شكايت كرد كه خراجي سنگين بر او بسته است، ولي خليفه شكايت او را روا ندانست و ابولؤلؤ كه از بي‌اعتنايي خليفه در خشم شده بود، كلمات تهديدآميز بر زبان راند، چندي پس از آن گفت‌وگو، ابولؤلؤ در مسجد كمين كرد و هنگام نماز صبح عمر را از پاي درآورد و پس از آنكه چند نفر ديگر را هم زخم زد، خودكشي كرد (ابن سعد، 3/345؛ ابن شبه، 3/896-899؛ طبري دربارة ديگر روايات ‍:
از ديگر نظراتي كه دربارة انگيزة قتل عمر گفته شده اين است كه برخي از بزرگان صحابه كه از سختگيريهاي عمر ناراضي بودند، نقشة قتل خليفه را طرح كردند و ابولؤلؤ تنها وسيلة اجرا بوده است
شواهدي نيز دردست است كه نشان مي‌دهد كساني از پيش در اين‌باره به خليفه هشدارهايي داده بوده‌اند با اين همه به رواياتي كه ماجراي قتل عمر را افسانه‌آميز كرده است نمي‌توان اعتماد كرد
به هر روي، پس كشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف مدعي شد كه موضوع قتل عمر، توطئه‌اي ميان ابولؤلؤ و دو تن ديگر به نامهاي هرمزان و جفينه بوده است. به همين سبب عبيدالله بن عمر، آن دو و نيز دختر خردسال ابولؤلؤ { مرواريد } را به خونخواهي پدر كشت


شرح زندگي فيروز از زبان طبري


طبري گويد: او حبشي بود و ترسا و درودگري کردي و هر روز مغيره را دو درم دادي . روزي اين فيروز سوي عمر آمد و او بامردي نشسته بود گفت يا عمر مغيره بر من غلّه نهاده است و گران است و نتوانم دادن بفرماي تاکم کند. گفت چند است گفت روزي دو درم : گفت چه کار داني گفت درود گري دانم و نقاشم و کنده وآهنگري نيز توانم پس عمر گفت چندين کار که تو داني ، دو درم روزي نه بسيار بود. چنين شنيدم که تو گوئي من آسيا کنم برباد که گندم آس کند. گفت آري . عمر گفت مرا چنين آسيا بايد که سازي . فيروز گفت اگر زنده باشم سازم ترا يک آسيا که همه اهل مشرق و مغرب حديث آن کنند و خود برفت و عمر گفت اين غلام مرا بکشتن بيم کرد... بماه ذي الحجة بود بامداد، سفيده دم ، عمر بنماز بامداد بيرون شد بمزگت وهمه ياران پيغمبر صف برکشيده بودند و اين فيروز پيش صف اندر نشسته کاردي حبشي داشت دسته بميان اندر چنانکه تيغ هردو روي بُوَد و راست و چپ بزند و اهل حَبشه چنان دارند. چون عمر پيش صف اندر آمد فيروز او راشش ضرب بزد از راست و چپ بر بازو و شکم و يک زخم ازآن بزد بزير ناف . از آن يک زخم شهيد شد. و فيروز ازميان مردم بيرون جست ... چون ديگر روز بود عثمان بمزگت آمد و مردمان گرد آمدند و نخستين کاري که کرد عبيداللّه بن عمر را بخواند و از همه پسران عمر عبيداللّه مهتر بود و آن هرمزان که از اهواز آورده بودند پيش پدرش و مسلمان شده بود همه باترسايان نشستي و جهودان و هنوز دلش پاک نبود و اين فيروز که عمر را شهيد کرد ترسا بود و او هم با هرمزان همدست بود و غلامي بود از آن سعدبن ابي وقاص ، حنيفه نام و هرسه بيک جاي نشستندي و ابوبکر را پسري بود نامش عبدالرحمن با عبداللّه بن عمر دوست بود و اين کارد که عمر را بدان زدند سلاح حبشه بود و بسه روز پيش از آنکه عمر را بکشتند عبيداللّه با عبدالرحمن نشسته بود عبدالرحمن گفت من امروز سلاحي ديدم برميان ابولولو بسته عبيداللّه گفت بدر هرمزان گذشتم او نشسته بود و فيروز ترسا غلام مغيرة بن شعبه واين ترساغلام سعد بن ابي وقاص بود و هرسه حديث همي کردند و چون من بگذشتم بر خاستند و آن کارد از کنار فيروز بيفتاد عبيداللّه گفت آن سلاح حبشه دارند پس آن روز که فيروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بيرون جست و بگريخت مردي از بني تميم او را بگرفت و بکشت و آن کارد بياورد عبيداللّه آن کارد بگرفت و گفت که من دانم که فيروز اين نه بتدبير خويش کرد واللّه که اگر اميرالمومنين بدين زخم وفات کند من خلقي را بکشم که ايشان اندرين هم داستان بوده اند پس آن روز که عمر وفات يافت عبيداللّه از سرگور بازگشت بدر هرمزان شد و او را بکشت و بدر سعد شد و حنيفه را بکشت سعد از سراي بيرون آمد و گفت غلام مرا چرا کشتي عبيداللّه گفت بوي خون اميرالمومنين عمر از تو مي آيد تو نيز بکشتن نزديکي عبيداللّه موي داشت تا بکتف پس چون سعد را بکشتن بيم کرد سعد بن ابي وقاص فراز شد و مويش بگرفت و برزمين زد و شمشير ازدست وي بستد و چاکران را فرمود تا او را بخانه کردند تا خليفه پديد آيد که قصاص کند پس چون عثمان بنشست نخستين کاري که کرد آن بود که عبيداللّه عمر را بيرون آورد از خانه و ياران پيغمبر عليه السلام نشسته بودند گفت چه بينيد و او را چه بايد کردن علي گفت او را ببايد کشتن بخون هرمزان که هرمزان را بي گناه بکشت و اين هرمزان مولاي عباس بن عبدالمطلب بود زيرا که آن روزکه وي مسلمان شد گفت کسي خواهم که از اهل بيت پيغمبر صلي اللّه عليه و سلم باشد تا بردست وي مسلمان شوم و او را بعباس راه نمودند و بردست عباس مسلمان شد و قرآن و احکام شريعت آموخته بود و همه بني هاشم را در خون او سخن بود پس چون علي عثمان را گفت عبيداللّه را ببايد کشتن عمروبن عاص گفت اين مرد را پدر کشتند و تو او را بکشي دشمنان گويند خداي تعالي کشتن اندر ميان ياران پيغمبر صلي اللّه عليه و سلم افکند و خداي ترا از اين خصومت دور کرده است که اين نه اندر سلطاني تو بودعثمان گفت راست گفتي من اين را عفو کردم و ديت هرمزان از خواسته خويش بدهم و عبيداللّه را دست بازداشت -انتهي . و بعضي ابولولو فيروز را ايراني و از مردم نهاوند گفته اند و آنگاه که عمر را بکشت مردمان در عقب وي شدند تا او را دستگير کنند و او چون گرفتاري خويش بدانست خود را باهمان خنجر که عمر را کشته بود بکشت و اين به سال بيست و سوم از هجرت در ماه ذي الحجة بود. و غلات شيعه به او لقب شجاع الدين داده اند و هم گويند که وي از مدينه بگريخت و بسوي عراق شتافت و در شهر کاشان درگذشت .
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید