نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 01-29-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سه چهار روز قهر بودیم. با او حرف نمی زدم. ولی خوشحال بودم که مادرش رفته و امیدوار بودم باز نگردد. شب چهارم رحیم به خانه آمد. باز معلوم بود که نوشیده. از این کارش دیگر بیشتر از سایر چیزها عذاب می کشیدم. بچه ام خواب بود و من نشسته بودم و گلدوزی می کردم. بی هیچ حرفی وسایل خطاطی اش را آورد و کنار من نشست. زیر چشمی نگاهش می کردم. بی مقدمه پرسید:

- چه بنویسم؟

جوابش را ندادم.

- لوس نشو دیگر. بگو چه بنویسم؟

- چه می دانم؟! هر چه دلت می خواهد.

- دل من تو را می خواهد.

برداشت و نوشت:

- محبوبه، محبوبه، محبوبه.

بدون آن که بخواهم، لبخند بر لبم نشست و نگاه سرزنش آمیزم نرم شد.

دوباره نگاه چشمان پر نفوذش در زیر نور چراغ گردسوز قدرت اراده را از من گرفت. لبخند شیطنت آمیزش مرا از خود بی خود کرده بود. دست به سویم دراز کرد و گفت:

- محبوب!

و باز من با سر به سویش رفتم.

*****
- محبوب جان، باید بروم دنباتل مادرم.

باز دلم گرفت و گفتم:

- خوب، خودشان خواستند بروند.

- کجا برود؟ جایی که ندارد برود. حتما رفته ورامین خانه پسر خاله. یک روز، دو روز، سه روز مهمان می شوند. همیشه که نمی شود آن جا بماند. باید بروم بیارمش.

ساکت ماندم. در کنارم نشست و گفت:

- ناراحت می شوی؟

وقتی در کنار او بودم از هیچ چیز ناراحت نمی شدم. وقتی که مهربان بود.

- نه، چه ناراحتی؟ برو بیاورشان.

دوباره پای آن زن به خانه ما باز شد. به خودم می گفتم، خوب تقصیر از خودم بود. نگذاشتم غذای راحت از گلویشان پایین برود. بی خود بهانه گیری می کردم. رحیم راست می گفت، پول پدرم را به رخش کشیدم. راست می گوید، مردی گفتند، زنی گفتند. او را جلوی مادرش خیلی سبک کردم.

ناگهان دلم برای رحیم سوخت. از رفتار خودم شرمنده شدم. همان شب هنگامی که کنارش دراز کشیده بودم گفتم:

- رحیم جان، تقصیر از من بود. باید مرا ببخشی.

و او خندید و دوباره مرا جادو کرد.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید