نمایش پست تنها
  #1229  
قدیمی 01-31-2011
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عشق ، غرور ، غيرت
فرشته کنار بسترش آمد و قرصی نان برایش آورد و گفت: چیزی بخور ، پهلوان رنجور!

سالهاست که چیزی نخورده ای، گرسنگی از پا درت می آورد.

ما چیزی نمی خوریم ، چون فرشته ایم و نور می خوریم.

تو اما آدمی و آدمها بسته نان و ابند.

پهلوان رنجور لبخند زد ، تلخ و گفت : تو فرشته ای و نور می خوری ؛

ما هم آدمیم و گاهی به جای نان و آب، غیرت می خوریم.


تو اما نمی دانی غیرت چیست؛

زیرا آن روز که خدای غیور، غیرت را تقسیم می کرد، تو نبودی و ما

همه غیرت آسمان را به زمین آوردیم.


فرشته گفت: نمی دانم این که می گویی چیست،


اما هر چه که باشد ضروری نیست. چون گفته اند که آدم ها


بی آب و و بی نان می میرند؛


اما نگفته اند که برای زندگی بر زمین غیرت لازم است!


پهلوان گفت: نگفته اند تا ادم ها خود کشفش کنند.

نگفته اند تا آدمها روزی بپرسند چرا آب هست و نان هست و زندگی نیست؟

نگفته اند تا آدمها بفهمند آب را از چشمه می گیرند و نان را از گندم،

اما غیرت را از خون می گیرند و عشق و غرور.


فرشته چیزی نگفت.

چون نه از عشق چیزی می دانست نه از خون نه از غرور.

فرشته تنها نگاه می کرد.


پهلوان به فرشته گفت:

بیا این نان را با خود ببر، هیچ نان دیگر ما را سیر نخواهد کرد.

ما به غیرت خود سیریم.


فرشته رفت.

نان را با خود به آسمان برد و آن را بین فرشته ها قسمت کرد و گفت:

این نان را ببویید.


این نان متبرک است.

این نان به بوی غیرت آغشته است.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید