
02-01-2011
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ببین آخرش چقدر گیرت میآید!شیوانا در بازار دهکده کنار مغازه دوست سبزی فروشی نشسته بود و به اطراف نگاه میکرد. صاحب مغازه کناری که جوانی تازه کار بود به شیوانا گفت: "به نظر من این دوست شما دارد ضرر میکند. من کارگاه سفالگری دارم و یک کارگر دارم که برایم هر روز کوزه و لیوان و ظرف سفالی درست میکند. ده نفر را هم اجیر کرده ام تا در دهکده های اطراف برای کوزه ها و ظروف سفالی من مشتری جمع کنند. خلاصه هر هفته صد سکه به دست میآورم. اما این دوست سبزی فروش ما فقط هفته ای ده سکه گیرش میآید. به نظر شما تجارت من پرسودتر نیست؟"
شیوانا با لبخند گفت: "گمان نکنم وضع زندگی تو با این سبزی فروش تفاوت زیادی داشته باشد. تو از این صد سکه چقدر به عنوان دستمزد و مواد اولیه خرج میکنی و آخرش چقدر برایت میماند؟"
سفال فروش جوان مکثی کرد و گفت: "خوب راستش را بخواهید وقتی تمام هزینه ها را کسر کنم هفته ی پنج سکه بیشتر برای خودم باقی نمیماند؟"
شیوانا با تبسم گفت: "در تجارت اصل این است که همیشه بنگری آخر کار بعد از کسر همه هزینه ها و مخارج چقدر برایت میماند و این مقدار درآمد به ازای چه میزان زحمت و کار ودردسر نصیبت شده است. درست است که سبزی فروش مغازهاش اول صبح پر است و آخر شب کاملا خالی، اما او با همین مغازه و سبزیهایی که دارد هفتهای ده سکه یعنی دو برابر تو درآمد دارد. البته کار تو زیبا و ستودنی است. اما از لحاظ سودآوری من سبزی فروش را برنده ترمیدانم."
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|