شهریار و پری، با حضور خود در محافل و مجالس بزرگان
با هنرنمایی های شاعر جوان و زیبایی خیره کننده ی پری جلب توجه می کردند و داستان عشق و دلباختگی آنها وِرد زبانها شده بود
همزمان با این ایام خوش تو ام با اشتهار
شاعر جوان تدریجا متوجه بعضی تغییرات در رفتار و کردار پری می شود
که در اوایل آنرا حمل بر ناز کردن و دلبری می کرده است
غزل زیبای «گُل پُشت و رو ندارد»
احساسات شاعر نازکدل برای ما به یادگار مانده است
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو، در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت، از چار سو خریدار
بازار خودفروشی، این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت، در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش، پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون، رخساره برفروزد
رخ برفروختن را، خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنه ی دل، تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
با «شهریار» بی دل، ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان، می در سبو ندارد
...